Thursday, February 23, 2012

هستم ولی نیستم

پر از کار و موضوع و قیل و قال ام. درونی و بیرونی. گاهی خوبم و میدونم چرا و گاهی خوبم بدون اینکه بدونم چرا. گاهی حالم بده و میدونم چرا. گاهی هم بدون دلیل مشخصی، خوب نیستم. وبلاگم هم شده برای خودش موضوعی. دستم به نوشتنش نمیره و درست نمیدونم چرا. هر چه هم فاصله نوشتن هام بیشتر میشه، مشکل بغرنج تر. هر بار که بازش میکنم و تاریخ آخرین نوشته رو می بینم ناراحت میشم.
انگار با بزرگتر شدن بچه ها نوشتن ازشون برام سخت تر شده. نوشتن از خودم که همیشه سخت بود بسکه گره در گره ام و کلاف پیچ در پیچ. نمیدونم بیام و گزارشِ چی رو، به کی بدم. زبانِ نوشتنم بسته است. وبلاگ ها را هم هی می خونم و نمیدونم توشون دنبال چی میگردم. توی روزمره های آدم ها. دنبال خودم، دنبال خبر یا چی. خلاصه که هستم ولی مدتیه که پریسا ی وبلاگ نویس بق کرده نشسته اون گوشه و فقط نگاه میکنه به روز به روز های زندگیِ اون یکی پریسا که مثل همیشه لبخند زنان و رقص کنان و شکر گویان روز ها و شبها را میگذرونه.

پ ن: نوشتن این چند خط هم خوب بود.‏