Thursday, May 30, 2013


نمیدونم چرا در این زندگی شلوغ و پلوغ که در هر روزش یا چند موضوع دست به گریبان میشم و هر کدوم می تونن مایه یک پست وبلاگی باشن، بعد از مدت طولانی که دوباره صفحه سفید رو باز کردم که بنویسم، این گلهای باغچه هستن که انگیزه اش شدن.

هوا از دیروز گرم شد و با همین گرم شدن یک روزه، همه ی غنچه ها کمی خودشون رو باز کردن. امروز صبح به هر بوته ای که سرک کشیدم، کمی از رنگ دل انگیز گلش رو دیدم. غنچه ی کلماتیس بنفش، رز قرمز، لی لی سرخابی، گل های رونده. همه آماده ی شکفتند. غنچه های رز، غذای مورد علاقه ی کرم ها هستند. هفته ی پیش دیدم که حمله شون شروع شده. روی سرشاخه های پر غنچه خونه کرده بودند و خوردن رو آغاز. با اسپری ضد کرم، قلع و قمعشون کردم. اگر مواظبشون نباشیم کرم ها نمیگذارن که هیچکدوم به گل بشینن. با خیال راحت شکمشون رو از غنچه ای که می تونه گلی درشت و زیبا بشه پر میکنن. وقتی که کرم ها رو از روی رز بر میداشتم. نگاهشون می کردم و می دیدم که چه خوش رنگن. سبز روشن. چه بیدفاعند. به راحتی میگیرمشون و از خونه ای که توش جا خوش کرده ان برش میدارم. به راحتی می تونم در دستم لهشون کنم. می انداختمشون روی اسفالت کوچه و میدونستم که احتمال مردنش زیاده. می خواستم از هر سبزی خانه ام به دور باشند. من میخوام که گلهام بشکفن و بخاطرش موجود دیگری رو هم به راحتی از بین می برم.

امروز فکر میکردم به اینکه چه به اشتباه، ما آدم ها فکر میکنیم که زیبایی گل ها برای ماست. ما این گل را مال خودمون میدونیم. در حالیکه ما و گل ها و کرم ها همه همسایگان و هم نشینیان یک زمینیم. امروز دیدم که غنچه های نیم خورده هم رشد کرده بودند و بزرگ شده بودن. به خودم گفتم که غنچه های نیم خورده از کرم های قاتلشان شکایتی ندارند. پس منهم با کرم ها مهربان تر باشم. بار بعد که کرمی را ار روی رزهایمان برداشتم، جای بگذارمش که نمیرد. چرا که نه رز انتخابی داره و نه کرم. فقط منِ انسان، تا حدودی در این دنیا انتخاب دارم و بس. دنیای شهر فرنگ که هر بار چشمت رو به دریچه اش بگذاری صحنه ی جدیدی میبینی. یک صحنه تلخ و تاریک و یک صحنه روشن و دلفریب. یک جا بیرحم و جایی مهربان.
منکه سرگردونم. این موقع ها از نگاه سعراب سپهری باید دید که :"کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ - کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم."
و من  عجیب شناورم در افسون گلهابمان.

*******
 ماه می رو با نوشته ای از گل ها شروع کردم و با نوشته ای از گلها تموم. بعیده که فردا چیزی بنویسم.و شنبه ماه جون شروع شده. تصور میکنم که انگشت کوچکم رو روی اول ماه می گذاشتم و انگشتم شصتم رو روی سی ام ماه می. به اندازه ی  یک وجب، کوتاه بنظر میاد.‏

*******

 از نوشتنم خیلی خوشحالم. وبلاگم رو دوست دارم. وبلاگم باغچه ایه که توش از دلم میکارم. و به قول فروغ "سبز خواهم شد، میدانم، میدانم"‏

 

Thursday, May 2, 2013

صبح زمستون که بیدار میشم، از پشت پنجره به بیرون سلام میکنم. صبح یک روز بهاری که بیدار میشم، در رو باز میکنم و میرم بیرون و از نزدیک به روز سلام میکنم. ‏
یک روزی مثل امروز که لاله ی نورسیده دارم با ترانه ی ستار سلام میکنم که

سلام من به تو ای گل نشونم
سلام از منه یار مهربونم
تو رو دوست دارم اندازه ی جونم
خوش اومدی خوش اومدی به خونه ام
 
و در هر رفت و آمدی تکرار میکنم "خوش اومدی خوش اومدی به خونه ام"‏
 
بهار جدا چه زیباست!‏