Wednesday, August 20, 2008

نخور مينا

هوا خنک بود. اما از پريشب يکهو سرد شده و مثل هوای پاييزه که داره ميره بطرف زمستون. همه يکجورايی سرما خورديم. اما موشی از همه سر و کله اش خرابتره. سرفه و عطسه و آبريزش بينی.
الان مامان داشت تلاش ميکرد که شربت سرماخوردگی رو بهش بده. و موشی که هميشه خيلی راحت داروش رو ميخورد و تازه ميگفت بازهم بده، اين سری اشک خونين ميريزه که نميخوام. الان ميگفت" اَدَ نِخورم، دوت ندارم" (يعنی: مادر نميخورم دوست ندارنم)و گريه ميکنه. مامان بهش ميگه "گريه نکن، داروتو بخور" اونم ميگه " گِيه ميکنم، گِيه ميکنم"( يعنی:گريه ميکنم) مامان زنگ زد و گفت يکنفری نميتونم بهش شربت بدم ميره پشت پرده يا سرش رو ميکنه لای مبل. اينهم شد کار، يک بچه ی نيم وجبی نذاره که بهش شربت بِدَن؟ گفتم به مينا(عروسکش) بدين تا اونم بخوره. مامان داره به مينا، شربت ميده. مينا هم که بقول مادر دختر خوبيه، شربتش رو ميخوره. ولی موشی بهش ميگه "نخورمينا اَهه"ه

2 comments:

  1. آخی عزیز دلم، حتما سرماخوردگی اش خیلی بد بوده که انقدر بی قرار شده. از طرف من ببوسش و مراقب خودتون باشید.

    ReplyDelete
  2. نه خيلی هم شديد نيست. سر و کله اش ولی سرما خورده و کلافه است

    ReplyDelete