Saturday, August 1, 2009

شب

بالِ فرشتگان سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند.ه
اما تو هیچگاه نپرسیده ای که:ه
مَرد!ا
خورشید را چگونه به زنجیر مي کشند؟
.
گاهی چنان در اين شب تب کرده ی عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند
"شب را گذار نيست"
اما به چشمهای تو،ه
ای چشمه ی امید،ه
شب پايدار نيست
.
.
هوشنگ ابتهاج

4 comments:

  1. آره عزیزم شب پایدار نیست

    ReplyDelete
  2. خدا کنه تاریکی اش هم یک جوری باشه که بعدها بشه ازش گذشت

    ReplyDelete
  3. مامان فرازAugust 4, 2009 at 5:08 AM

    چه شعر قشنگی. به شدت اون پست پایین رو درک میکنم. تازگیها به این نتیجه رسیدم که بی خبری همون خوش خبریه. برای همین هم سعی میکن، سعی میکنم خودم رو از پای اینترنت دور نگه دارم تا ملال نیاد سراعم. با کمال شرمندگی باید عرض کنم که هیچ کاری هم نمیتونم تو این شرایط انجام بدم چون همه چیز قاطی پاطی شده، اصلاً نمیدونم چه کاری درست هست، کی راست میگه، کی خوبه، کی بد

    ReplyDelete
  4. قشنگ بود پريسا جون، معلومه كه هيچ شبي پايدار نيست، به اميد روزهاي روشن و زيبا

    ReplyDelete