Thursday, August 6, 2009

چند نظريه ی خودشناسی

يک کارِ ساده رو که هميشه می دونستم باید بکنم و نمی کردم، انجام داده بودم. در حاليکه از خودم خيلی راضی بودم، گفتم "آفرين! خيلی از خودم خوشم اومده"ه
روشی دليلش رو پرسيد. براش توضيح دادم و بعد گفتم "مي دونی بعضی وقتها آدم يک کاری مي کنه که خيلی از خودش خوشش مي آد. بعضی وقتها هم يک کاری مي کنی که خودت، از خودت، بدت مي آد."ه
..
او ادامه داد "بعضی وقتها هم آدم از خودش، خوشش نمي آد و دلش نمي خواد که بقيه بگن که خوشت بیاد. بعضی وقتها آدم از خودش خوشش می آد و بقیه اینقدر ایراد می گیرن تا از خودش، خوشش نیاد."ه
من در حاليکه داشتم به جمله هاش فکر مي کردم، رفتم کاغذ و مداد آوردم تا اونها رو بنويسم که يادم نره . بهش گفتم دوباره بگو تا بنويسم.ه
..
موشی که توجهش جلب شده، علاوه بر اينکه کاغذ و مداد آورده که او هم مثلا بنويسه، اضافه ميکنه که " وقتی که آدمها دوست ندارن، باید برن خونه شون، گریه کنن. وقتی که آدمها دوست دارن، باید از خونه شون برن بیرون."ه
بعد هم مي پرسه که اينها رو که من گفتم، نوشتی؟
..
پ ن: نتيجه گيری بعهده ی خواننده است.ه

3 comments:

  1. rasti tavalode in mosshiye shoma mobarak. aks haye tavalod ro koja bayad bebinim?

    ReplyDelete
  2. الاهی قربون شیرین زبونیش. یعنی سال دیگه سفید برفی هم از این حرفا میزنه؟

    ReplyDelete
  3. من الان کلی با موشی موافقم و دلم می خواد برم خونمون و هروقت دلم خواست در بیام!ه

    ReplyDelete