Monday, November 15, 2010

مغشوشیاتِ دوشنبه

الان یکی رو میخوام که بیاد این بچه های ذهنم رو ساکت کنه و بشونه سر جاشون تا کارم رو شروع کنم. توی کله ام مثل زنگ تفریح کودکستان شده. انگار یک کوه بچه ی قد و نیم قد از اینور میدون به اونور.هر چی هم زنگ میخوره و میگم بابا برگردین سر کلاس، حریفشون نمیشم. حیاط مدرسه هم توش از اخبار دنیا هست تا اخبار داخلی و فک و فامیل و سر و همسر. تازه پنج دقیقه هم مراقبه کردم خیرِ سرم. اصولا جمع کردن فکر در روز دوشنبه سخت تر از هر روز دیگریه. حالا شاید این دوخط نوشتن کار کنه. ‏
.
وقتی دوباره نوشته رو خوندم، یادم اومد که یک راه ساکت کردن این بچه های سرتق، بلند حرف زدنه. باید بلندتر از همشون حرف بزنم. در اتاق رو بستم و مثل دیوانه ها، با صدای بلندِ بلند در مورد کارم فکر کردم. تا بچه خورده های توی سرم، ساکت بشن.‏
.
دیدی نوشتن کار کرد. برای همین بود که حمید مصدق گفت : حرف را باید زد، درد را باید گفت... ‏
.
باز که خوندم این نوشته رو، یادم افتاد که پارسال در مدرسه ی روشی برنامه ای بود. بچه ها و پدر ومادرها بودند و غرفه های مختلف که ملت توشون می چرخیدن. معلمِ روشی، بهش گفت که بره پای بلندگو و مطلبی رو اعلام کنه. یادم نیست چی بود. مثلا اینکه از فلان غرفه هم بازدید کنید. روشی که رفت پای بلند گو اول یواش گفت "اکس کیوز می" که هیچکس نفمید. بهش گفتن بلندتر بگو. ایندفعه چنان داد زد "اکس کیوز می" که همه نیم متر پریدن هوا. حتی منکه داشتم نگاهش میکردم.‏‏
.
.
پ ن: مغشوشیات کلمه ی کاملا من در آوردیست.‏
پ ن: فکر کنم معلومه تکه ی آخر رو عصر اضافه کردم که کارهام روبراه شده بود.‏

3 comments:

  1. امروز ذره بینت درست کار نکرده ها!

    ReplyDelete
  2. عزیزم چرا به نصیحت های مصدق گوش نمیکنی؟؟؟ درد را بگو تا تنها تا این همدردی مجازی مان شاید سبک ترت کنیم ... شاید البته

    کلمه من درآوردی ات هم بسیار کاربردی بود. و مستقیم رفت تو واژه نامه هایم.

    ReplyDelete
  3. چه شبیه سازی بامزه ای
    فکر کنم روش مناسبی باشه !!!باید امتحان کرد.

    ReplyDelete