روز يکشنبه با دوستان، نزديک غروب، سری به يک ساحل زديم تا در اونجا غذامون رو بخوريم و برگرديم. روز خنکی بود و آب هم سرد بود. بچه ها ميخواستن که برن توی آب و ما ميگفتيم که آب سرده و وقت شنا نيست و اونها هم ريزه ريزه ميرفتن توی آب. بگذريم که بالاخره نه تنها اونها رفتن توی آب، موشی هم رفت و مقاومت من باعث شد که بجای اينکه درست و حسابی مايو بپوشن، با لباس برن و لباسشون خيس بشه. بهرحال در مدتی که بچه رفته بودن توی آب و موشی پيش من بود، من هی ميگفتم " بچه ها آب سرده، بياين بيرون" اردکی هم داشت اونجا ميپلکيد. گاهی ميرفت توی آب و گاهی ميومد توی ساحل. تا ميرفت توی آب، موشی داد ميزد " جوجو بيا بيرون، آب سرده" ديروز هم که با موشی کتاب ميخونديم، توی کتاب تصوير بچه ای بود که با سگش رفته بود توی آب و داشت شنا ميکرد. موشی به چنان هيجان و حرصی ميگفت : "هاپو، آب سرده، بيا بيرون! نی نی، آب سرده، بيا بيرون!"
اينکه موشی چطور چشم و گوش به حرفهای و رفتارهای ما دوخته و هر کلمه براش مثل وحی آسمانی ميمونه و با اون زبان شيرين و حرکات قشنگش تکرار ميکنه، دوست داشتني و زيباست و در عين حال من رو ياد اين مياندازه که چطور ما برايش سمبل توانايی و قدرت و دانستن و.. و بقول خانم شين خدا هستيم. باز هم بقول خانم شين در نامه ای که برای خدا نوشته بود "امروز من تصوير تو ام. روزی او سرش را بالاتر خواهد برد و دورتر را نگاه خواهد كرد. تا آن روز من سعی مي كنم خدای خوبی باشم."
پ ن : فکر کنم يکبار ديگه هم من از اين نامه نوشته بودم. حتما کاملش رو اينجا بخوانيد. من اين نامه رو خيلی دوست داشتم
اينکه موشی چطور چشم و گوش به حرفهای و رفتارهای ما دوخته و هر کلمه براش مثل وحی آسمانی ميمونه و با اون زبان شيرين و حرکات قشنگش تکرار ميکنه، دوست داشتني و زيباست و در عين حال من رو ياد اين مياندازه که چطور ما برايش سمبل توانايی و قدرت و دانستن و.. و بقول خانم شين خدا هستيم. باز هم بقول خانم شين در نامه ای که برای خدا نوشته بود "امروز من تصوير تو ام. روزی او سرش را بالاتر خواهد برد و دورتر را نگاه خواهد كرد. تا آن روز من سعی مي كنم خدای خوبی باشم."
پ ن : فکر کنم يکبار ديگه هم من از اين نامه نوشته بودم. حتما کاملش رو اينجا بخوانيد. من اين نامه رو خيلی دوست داشتم
This comment has been removed by the author.
ReplyDelete