دارم کار ميکنم و به آلبوم خوابهای طلايی استاد جواد معروفی هم گوش ميدم. در يکی از اجراها با ساقی نامه شروع ميکنه و منو ميبره به اون موقعی که خودم ساقی نامه رو ميزدم. ساقينامه يکی از اون گوشه هايی بود که خيلی دوست داشتم و خوب ميزدم. ه
بده ساقی آن می که شور آورد ... کرامت فزايد کمال آورد
به من ده که بس بيدل افتاده ام ... وزين هردو بيحاصل افتاده ام
استادم رو به ياد ميارم که عباش رو به شونه انداخته و در حاليکه دست به سينه، به زدنم گوش ميکنه و سبيلش رو هم ميجوه، گاهی خودش هم زمزمه ميکنه. اگر بد ميزدم عصبانی ميشد. چقدر از اينکه من مضراب رو شل در دستم ميگرفتم حرص خورد و هيچوقت هم اين اشکال من درست نشد. سالهايی که در کلاس او گذراندم اگرچه مرا نوازنده نکرد، و هيچوقت به نواختن خودم افتخاری نکردم، اما من رو با روح موسيقی آشنا کرد. تمام کردن دوره ی رديف موسيقی ايرانی باعث شد که من بودن در عمق را تجربه کنم. چيزی که در اين جامعه ی کم عمقی که امروز توش زندگی ميکنم، نميدونم چقدر به کار مياد. نميخواهم که دوباره سنتور بزنم اما خوشحالم که وقتی ساقينامه را ميشنوم گوشه اش را ميشناسم. و چيزی به من ميگويد که روزی دوباره به دنيای موسيقی برميگردم و اينبار، نميدونم چی و کجا، اما اينبار با آن دريدگی مينوازم که در آن زمان نداشتم. همان که نبودش باعث ميشد که من روی ساز خودم را فرياد نزنم و همين بود که هرچقدر هم که ديگران به به و چه چه ميکردند، خودم هيچوقت احساس نکردم که قدمی به نوازندگی نزديک شدم و وقتی کنارش گذاشتم، باری از دوشم برداشته شده. اما ريسمانی هر چقدر نازک هنوز بين من و نواختن هست و چشم دارم به روزی که دوباره بگيرمش و خودم رو بهش برسونم.ه
چقدر دلم برای استاد عزيزم که اونطور که با مهربونی نگاهم ميکرد، تنگ شد. وقتی قطعه ای رو خوب اجرا ميکردم، چه ذوق ميکرد و ميگفت "زنده باشی" و معمولا به بقيه ی شاگردان که نميدونم چرا بيشتر پسر بودن ميگفت "اشکال شاگرد دختر همينه که تو اين مواقع نميتونی بغلش کنی" نميدونم اون وجود پر تلاطم و زندگی پر نشيب و فراز الان او را به کجا برده و چکار ميکنه. هر جا هست، در اين لحظه براش از صميم قلب آرزوی شادی ميکنم. ه
بده ساقی آن می که شور آورد ... کرامت فزايد کمال آورد
به من ده که بس بيدل افتاده ام ... وزين هردو بيحاصل افتاده ام
استادم رو به ياد ميارم که عباش رو به شونه انداخته و در حاليکه دست به سينه، به زدنم گوش ميکنه و سبيلش رو هم ميجوه، گاهی خودش هم زمزمه ميکنه. اگر بد ميزدم عصبانی ميشد. چقدر از اينکه من مضراب رو شل در دستم ميگرفتم حرص خورد و هيچوقت هم اين اشکال من درست نشد. سالهايی که در کلاس او گذراندم اگرچه مرا نوازنده نکرد، و هيچوقت به نواختن خودم افتخاری نکردم، اما من رو با روح موسيقی آشنا کرد. تمام کردن دوره ی رديف موسيقی ايرانی باعث شد که من بودن در عمق را تجربه کنم. چيزی که در اين جامعه ی کم عمقی که امروز توش زندگی ميکنم، نميدونم چقدر به کار مياد. نميخواهم که دوباره سنتور بزنم اما خوشحالم که وقتی ساقينامه را ميشنوم گوشه اش را ميشناسم. و چيزی به من ميگويد که روزی دوباره به دنيای موسيقی برميگردم و اينبار، نميدونم چی و کجا، اما اينبار با آن دريدگی مينوازم که در آن زمان نداشتم. همان که نبودش باعث ميشد که من روی ساز خودم را فرياد نزنم و همين بود که هرچقدر هم که ديگران به به و چه چه ميکردند، خودم هيچوقت احساس نکردم که قدمی به نوازندگی نزديک شدم و وقتی کنارش گذاشتم، باری از دوشم برداشته شده. اما ريسمانی هر چقدر نازک هنوز بين من و نواختن هست و چشم دارم به روزی که دوباره بگيرمش و خودم رو بهش برسونم.ه
چقدر دلم برای استاد عزيزم که اونطور که با مهربونی نگاهم ميکرد، تنگ شد. وقتی قطعه ای رو خوب اجرا ميکردم، چه ذوق ميکرد و ميگفت "زنده باشی" و معمولا به بقيه ی شاگردان که نميدونم چرا بيشتر پسر بودن ميگفت "اشکال شاگرد دختر همينه که تو اين مواقع نميتونی بغلش کنی" نميدونم اون وجود پر تلاطم و زندگی پر نشيب و فراز الان او را به کجا برده و چکار ميکنه. هر جا هست، در اين لحظه براش از صميم قلب آرزوی شادی ميکنم. ه
شاید پیانو جوابی باشه به این احساس شیرین درونی. البته اگه تنبلی رو کنار بگذاری و کمی هم واسه خودت وقت بگذاری
ReplyDeleteمن کلی به کسانی که موسیقی را میشناسند غبطه میخورم از نواختن دست بر ندار با دختر هایت پیانو را شروع کن!
ReplyDeleteببخشید که علامت تعجب هر جا دلش خواست می ره
ReplyDeleteostadet ensafan adame najibi boodeh :-)
ReplyDeleteAmirali
Hanouzam in ostade sabeghe shoma kelas dare :-) Manam kheli az kelashaye santoure to khatere daram va aghaye Seta... ro az tarighe to shenakhtim ;-)
ReplyDeletehttp://www.radif.co.uk/radif_classes.htm
Simin
Yeki dige:
ReplyDeletehttp://www.santoori.com/html/ostad_nazemi.html
Simin
من همیشه دوست داشتم یکی از ادوان موسیقی رو بنوازم ولی همیشه انقدر بهونه هام زیادند برای ممانعت که تا به حال فرصت نشده. به نظرم یک رفرش روحیه
ReplyDeleteمن هم یک زمانی یک ساز ایرانی میزدم, سه تار. البته هیچ وقت جرات نکردم که برای بقیه بزنم. فقط برای خودم بود. بعد هم که بچه دار شدیم که به کلی گذاشتمش کنار. اینجا اما شروع کردم با دخترها پیانو زدن. البته با سرعت اونها پیش نمیرم. چون هم وقت تمرین ندارم و هم دیگه پیری و هزار تا گرفتاری. قصدم هم از این کار این بود که به بچه ها انگیزه بدم. این که اونها معلم من بشن و همه باهم از پیانو زدن لذت ببریم. تجربه بسیار خوبی هست. هم اونها لذت میبرن و هم من چیز جدیدی یاد میگیرم.
ReplyDeletemamnoonam Simin jan ke baes shodi be fekram berese ke dar internet searchi bokonam va koli az hale ostad khabar gereftam. hatta mosahebeyy bahash ro shenidam va
ReplyDeleteaz shenidan sedash va az inke didam besiar ghabl az pish dar zamnieye mosigi va tahghigh o pazhoohesh faale, gerye kardam.
emrooz ham baz rooha parvaz kard.
از همه ی تشويق ها برای نواختن پيانو ممنونم. البته روشی با تمام اصراری که ما برای پيانو داشتيم، بالاخره رفت تا گيتار رو ياد بگيره. من اگر بخوام بايد خودم شروع کنم.
ReplyDeleteببينيم چه ميشه. فعلا سپردمش به کاينات و عجله ای هم ندارم
تولد ديگر جان، من اون فسمت تنبلی نکن نوشته ات رو درست متوجه نميشم ها :)
افروز جان
بهترين کارو هم برای خودت و هم برای بچه ها ميکنی. در ضمن در جلسه ای که من و پيمانه داشتيم، به اين نتيجه رسيديم که بايد به شما اولتيماتومی برای نوشتن وبلاگت رو بديم.
:)
مامان فراز جان
ما برای نکردن کارهای کوچک تا آسمان بهانه داريم. وای بحال بهانه های که برای نکردن کارهای بزرگ مياريم.
منظور من دقیقا همون بهانه ها بود.
ReplyDeletemanzooret az neveshtane veblogam chiye? man ke veblogi nadaram!
ReplyDeleteمنظورم اينه که درست کنی.
ReplyDelete