پيازهای لاله ها را امروز در آخرين فرصت ممکن، زير کاج بزرگ کاشتيم تا در دل گرم خاک، پاييز و زمستانی را سپری کنند و از خاک زنده و تيره، انرژی حيات بگيرند تا در بهار، لاله های رنگارنگی را برای ما و برای رهگذران از کنار خانه ی ما، به نمايش بگذارند. ه
وقتی بابايی، حفره ای در دل خاک از قبل کنده شده، درست ميکرد و پيازهای را در اون ميگذاشت و روش خاک ميريخت، فکر ميکردم به گلی که از اين پياز سفت، که چندان هم بنظر زنده نميرسه، بوجود مياد و اينکه آيا در بهار، وقتی لاله های زيبا و رنگارنگ، اينطرف و آنطرف دلربايی ميکنند، کسی به پيازی که تمام پاييز و زمستان رو در زير برفها خوابيده بود، فکر ميکنه؟
به قول شازده کوچولو، چيزهايی که مهم تر هستند، معمولا ديده نميشن.ه
وقتی خاک زير کاج یزرگ رو زير و رو ميکرديم، کاجی که دست کم چهل سال عمر داره، به ريشه های ضخيم و کلفتش رسيديم. وای که چقدر، چقدر محترم و زيبا بودن. در زير خاک، بدون اينکه ديده بشن، هستن. زندگی ميکنن، نفس ميکشن، کاج زيبا را در تمام سال، سبز و برافراشته نگه ميدارن و هيچوقت ديده نميشن. چقدر نجيب و متواضع بودن.ه
بازهم بايد گفت چيزهايی که مهم تر هستند، معمولا ديده نميشن.ه
ا زخودم ميپرسم، پيازهای جوان لاله و ريشه های کاج بزرگ، در طول پاييز و زمستان، بهم چی ميگن. ه
وقتی بابايی، حفره ای در دل خاک از قبل کنده شده، درست ميکرد و پيازهای را در اون ميگذاشت و روش خاک ميريخت، فکر ميکردم به گلی که از اين پياز سفت، که چندان هم بنظر زنده نميرسه، بوجود مياد و اينکه آيا در بهار، وقتی لاله های زيبا و رنگارنگ، اينطرف و آنطرف دلربايی ميکنند، کسی به پيازی که تمام پاييز و زمستان رو در زير برفها خوابيده بود، فکر ميکنه؟
به قول شازده کوچولو، چيزهايی که مهم تر هستند، معمولا ديده نميشن.ه
وقتی خاک زير کاج یزرگ رو زير و رو ميکرديم، کاجی که دست کم چهل سال عمر داره، به ريشه های ضخيم و کلفتش رسيديم. وای که چقدر، چقدر محترم و زيبا بودن. در زير خاک، بدون اينکه ديده بشن، هستن. زندگی ميکنن، نفس ميکشن، کاج زيبا را در تمام سال، سبز و برافراشته نگه ميدارن و هيچوقت ديده نميشن. چقدر نجيب و متواضع بودن.ه
بازهم بايد گفت چيزهايی که مهم تر هستند، معمولا ديده نميشن.ه
ا زخودم ميپرسم، پيازهای جوان لاله و ريشه های کاج بزرگ، در طول پاييز و زمستان، بهم چی ميگن. ه
از وقتی که در خونه زندگی کرديم و با خاک و گياه در ارتباط بوديم، روز به روز عشقم به خاک بيشتر ميشه و از حس هياهوی خاموش حيات در زير خاک، به وجد ميام و واقعا از فکر اينکه بعد از مرگم به خاک ميپيوندم، خوشحالم و احساس جاودانگی ميکنم.ه
واي خوش به حالت من كه اين همه سال تو باغ و كنار گلها بودم اصلا اين حس رو ندارم كه از خاك نترسم! يعني از موندن زي خاك... ممنون از اينهمه لطفت به وبلاگم.
ReplyDeleteخیلی قشنگ مسئله ریشه ها رو و کلا چیزهایی رو که به چشم نمیان ولی مهم هستند رو تشریح کرده بودین
ReplyDelete