در انتهای اتاق، روی يکی از دريچه های هوای گرم دراز کشيده بودم تا هوا ی گرم، انقباضی رو که از صبح در کمرم بود، کمتر کنه. جايی بود که هيچوقت تا حالا قرار نگرفته بودم و همينطور که به بالا نگاه ميکردم، فکر ميکردم که وقتی از زاويه های مختلف به چيزی نگاه کنی چقدر شکلش عوض ميشه. تا حالا از اين گوشه، خوابيده روی زمين و چسبيده به ديوار به اتاق نشيمن نگاه نکرده بودم. چشمهام رو بستم و چرخی زدم و به پهلو خوابيدم. چشمم رو که باز کردم، ديدم يک ببر گرد و قمبلی داره نگاهم ميکنه. اونهم زير مبل به پهلو خوابيده بود. يک کم اونورتر، ميمونه دراز کشيده بود، چند سانت اونورتر عروسک با موهای نارنجی، کيتی گربه، خرس سفيد، خرس قهوه ای و ... ه اينطرف، منطقه ی تحت حکومت عاليجناب موشی هست و در طول روز اينجا در حال جولان دادن و تلويزيون ديدن و غيره هستند. و در اون موقع که عاليجناب فرمانده مشغول استراحت نيمروزی هستند، افراد دارالحکومه هم هر کدوم يکطرف ولو شده اند. اين بخش از خونه، اونهم خوابيده از روی زمين، ديدنی بود. خوشبختانه موبايل کنار دستم بود تا بتونم عکس کوچک و البته بی کيفيتی از اين فرمانداری بگيرم.ه
:) چه بانمک که این همه عروسک داره که اون زیر جا شه
ReplyDeleteman 1 aksi dashtam ke faghat vaghti varoone negash mikardi khoob bood hamishe too kifam bar aks mizashtamesh kolan varoone didan ham alami dare agar majboor nashi zire moblharo tammiz koni badesh!
ReplyDeleteمن هم گاهی متعجب میشم از تفاوت نگاه ناشی از تغییر مکان. خصوصا در مورد آدما وقتی ازشون دلخورم و میشینم از سمت اون به موضوع نگاه میکنم و بعد سرگیجه میگیرم از اینکه قاضیها عجب شغل سختی دارن
ReplyDeleteدردانه جان
ReplyDeleteمن برای آبروداری ديگه اشاره ای به شوک ناشی از ديدن خاک زير مبل نکردم
:)