با بچه ها رفته بوديم به واندرلند (شهر بازیِ اينجا) و چهارتايی سوار ماشينی شده بوديم که به آرومی ، روی ريل راه ميرفت. جلو موشی و روشی نشسته بودند و عثب من وبابايی. پشت فرمونِ نمايشی هم موشی نشسته بود و به اصطلاح رانندگی ميکرد. ما سه تا هم برای اينکه هيجان انگيز بشه، هی جيغ ميزديم و ميگفتيم وای مواظب باش موشی، پرت نشيم ته دره، نيفتيم توی آب و خلاصه تظاهر به ترسيدن ميکرديم.ه
همونطور که با تمام وجود رانندگی ميکرد و به خيال خودش سعی ميکرد ماشين رو در مسير نگه داره، به ما گفت "نترسين! نترسين! ما همه با هم هستيم!"ه
پ ن : اينهم برای خنده ای سبز، بين دو روز نا سبز
اي جان چه با مزه از تصورش خنده ام مي گيره
ReplyDelete