Wednesday, August 25, 2010

کُشتن یک صورت

با بابایی، روشی رو از کلاس نقاشی برداشتیم. می پرسیم چطور بود کلاس. میگه بد نبود. میدونم این جواب، برای کلاس نقاشی که خیلی دوستش داره، یعنی خوب نبود. ‏
می پرسم "چرا خوب نبود؟" ‏
میگه "آخه صورت هایی که من می کشم، معلمم خوشش نمیاد، صورتهایی که اون میکشه من خوشم نمیاد." ‏
میگم "پس سلیقه هاتون فرق میکنه. این که اشکالی نداره." ‏
میگه "نه. اون میگه مال من غلطه و درستش میکنه." ‏
میگیم "خوب؟ معلم برای همینه که اشکال کار رو بگه" ‏
میگه "امروز من یک صورت کشیدم، معلمم همش رو عوض کرد، همه ی تکه های صورت رو. هیچ چیزی از اونی که من کشیده بودم نموند. وقتی درست کردنش تموم شد، از اون صورتی که روی دفترم بود بدم می اومد. اون دختری که من کشیده بودم رفته بود و یک دختر دیگه شده بود." ‏
اینو با لحنی میگفت که انگار از کشته شدن اون دختر داره حرف می زنه.‏
گفتم "میفهمم چی میگی. شاید اون صورت جدید از نظر اصول درست شده بوده ولی دیگه اون حالتی رو که تو میخواستی نداشته. میخواستی به معلمت بگی موضوع رو. اون نقاشه، حتما متوجه میشه" ‏
گفت "چیزی نگفتم ولی وقتی حواسش نبود، اون صفحه ی دفترم رو کندم، انداختم توی سطل آشغال."‏
.
.
.
پ ن: با خودم فکر میکنم که آیا شبیه همین اتفاق با صورت های واقعی و در پروسه ی زیباتر کردنشون، پیش نمیاد. آقای دکتر، مثل خانم معلم نقاشی، همه ی صورت رو درست میکنه. مگه غیر از اینه؟

4 comments:

  1. چقدر من این توصیفات روشی و ذهن بازشو دوست دارم

    ReplyDelete
  2. خوب راست میگه بچم .چرا صورت نقاشیش رو عوض کرده؟

    ReplyDelete
  3. if this happens again, change her class. Teaching techniques is different of changing her paintings..

    ReplyDelete
  4. خود کرده را تدبیر نیست
    عده ای مرض بد ریخت انگاری دارند
    اینطور نیست؟
    اصولا خلقت اصلی را چرا تغییر باید داد؟

    ReplyDelete