شعر را هیچوقت فراموش نکرده بودم ولی امروز، بعد از سالها با صدای شاملو شنیدمش. تنی که مُرد. یکی از همان مردگانی که از عاشق ترینِ زندگان بود و صدایی که هیچوقت نمی میرد. صداهایی که هیچوقت نمی میرند. هم او که رازِ اشک و لبخند و عشق را دریافته بود. در اشکِ امروز من اما، رازی نبود، فقط درد بود. دردِ مشترک.
* عشق عمومی، شاملو