بعد از اینکه نقاشی اش را نشان داد و داستانش را گفت، خواستم که دوباره بگوید تا از زبانِ خودش بنویسم. انگشت کوچکش رو همراه خودکارِ من روی کاغذ حرکت داد. هر جا خط جدید را شروع کرده ام، انگشتش خط بعدی را نشان داده بود.
اینجا هم دوباره با ترجمه اش می نویسم:
"این من هست، توی دلِ تو.
تو یک سان فِلاوِر سید* خوردی.
بعد یک فِلاور* گرو* کرد توی دلت.
یک باتِرفلای* می خواست دلت رو پاره کنه."
sunflower seed *
flower *
grow *
Butterfly *
Ey jaan... delam za'f raft baraash.
ReplyDeleteShin
خیلی بامزه بود
ReplyDeleteداستانی نوشته ام درباره رشد که درآن رشد یک بچه درشکم مادر با رشد دانه گل آفتابگردان درخاک مقایسه می شود. چقدر شبیه است داستان ما دوتا نویسنده
چطوره هر وقت داستانت را چاپ کردی، نقاشی این یکی نویسنده را هم استفاده کنی.
ReplyDeleteعجب تخیل زیبا و دقیقی
ReplyDeleteقربون اون فلاورت بشم و اون باترفلایت!
ReplyDelete