یک چیزهایی به آرومی از رابطه ات حذف میشن و فکر میکنی که مهم نیستن ولی با رفتن اونها یک چیزهایی که مهم هستن هم در رابطه میمیرن. میرن ته دریای زندگی و تو وقت نمیکنی که غواصی کنی، بری اون ته آب و دستی بهشون بکشی. اینقدر که اون بالای آب مشغول بقیه ی زندگی هستی.
مثل چی؟ مثل اینکه ساعت ها حرف بزنی بدون اینکه کسی حرفت رو قطع کنه. هر جا خواستی وایستی و هر جا خواستی راه بری. بتونی توی شبِ تاریک، کنار آب بشینی. هر وقت گرسنه ات شد غذا بخوری. بری یک رستورانی که فقط زوج ها رو توش میشه دید، شام بخوری. اینکه آهنگهایی روکه خودتون دوست دارین گوش کنین. باهاشون با صدای بلند همخوانی کنین. اینکه بتونین یکساعت به صدای سکوت آب و غازها گوش بدین. وقتی می خوابی مطمین باشی که در اتاقت رو کسی باز نمیکنه و صبح سرت رو از همون بالش بر میداری که شب گذاشته بودی.
اینها رو بعد از چهارده سال، برای بیست چهار ساعت تجربه کردن، خیلی خوب بود. خیلی. هرچند که بیشتر از نصف این زمان رو در مورد زندگی و بچه ها حرف زدیم.
امیدوارم هرجا که بودین بهتون خیلی خوش گذشته باشه.
ReplyDeleteافروز
می تونم تصور کنم که چقدر لذتبخش بوده. بهت تبریک می گم و امیدوارم تجربه های اینچنینی بیشتری داشته باشی.
ReplyDeleteآره. می فهمم . دو خط اول رو خیلی دوست داشتم . کاملا موافقم . می تونم تصور کنم چقدر چسبیده بهتون حتی اگر نصف زمانتون رو راجع به بچه ها حرف زده باشین .
ReplyDeleteپریسا جون مرسی از اینکه به فکرم بودی. کاش میشد هممون بعضی موقع برنامه های دونفره ای برای خودمون بذاریم. واقعا" خیلی تاثیر مثبت داره
ReplyDeleteاصولا وقتی اینقدر نایاب میشه اینقدر هم توی چشم میآد و میچسبه. مثل اینکه مثلا بیست سال دیگه انشاالله، روشی یا موشی بیان خونه شما و تنها باشن و بخوان توی اتاق قبلیشون بخوابن و شما رو هم صدا کنن که برین پیششون بخوابین
ReplyDelete