Wednesday, May 4, 2016

با دخترکان به گپ و گفتگو مشغولیم. آخ که چه دوست دارم این وقت ها رو و چنان می بلعمش که 
انگار آخرین لحظه ی زندگیمه. عاشق اینم که بشینم و به حرف زدن های این دو تا گوش کنم.

روشیِ خسته از بمباران درس و کار و امتحان میگه، فقط منتظرم که آخر ماه جون برسه و مدرسه برای همیشه تموم  بشه.

موشی با چه حسرتی نگاه میکنه و میگه، وای کی میشه که من برم دبیرستان. چققققدر مونده تا اون موقع.

بعد هر دو به من نگاه میکنن که با یک لبخند گنده دارم نگاهشون میکنم. میپرسن مامان تو منتظر چی هستی؟

من میگم، هیچی. من منتظر هیچی نیستم. همه چی خودش میاد و میره. خیلی هم زود. نه من منتظر هیچی نیستم.


و بعد بازهم گوش میکنم به حرفهای این دو تا  گنجشک و تحلیل هاشون از زمان و اینکه کلا حرف منو نمیفهمن. جالبه که من نقهمیدنشون رو چه خوب می فهمم. 

No comments:

Post a Comment