Wednesday, July 2, 2008

بريم ناهار؟

من در زير سقفی که از بالاش صدای تاپ تاپ راه رفتن دخترهامون مياد نشستم و کار ميکنم. زير سقفی که ازش گاهی صدای خنده و گاهی گريه ی موشی مياد. الان داره عموها رو نگاه ميکنه. روشی صدايی ازش نيست تا اينکه از چيزی هيجانزده بشه و شروع کنه به دويدن و سقف رو سر من بلرزونه. دلم ميخواد مثل دو هفته قبل، در طی روز هر وقت دلم خواست بتونم ببينمت. يک، دو و سومين اتاق بعد از اتاقِ من، اتاق تو بود. اونجا نيستی، آها ميدونم حتما توی سايته. ميام اونجا، نشستی پای رَک و داری کار ميکنی. " بريم ناهار؟" " بريم". من ميرم و تو دير ميايی. من غذا رو گرم ميکنم، دستمال و آب، ليمو ترش رو نصف ميکنم و .... تو ميايی و غذا ميخوريم. با هم حرف ميزنيم. از اينور و اونور. "چه خبر؟" من ميگم و تو ميگی. دو تا سودوکو داريم. وقتی آسونه، ميگيم بيمزه بود. وقتی سخته، نميرسيم تمومش کنيم. چند بار شنيديم که ميگفتن که شماها چی دارين که اينقدر بهم ميگين؟
دلم برات تنگ شده. کاش الان با هم ميرفتيم ناهار. کاش امشب زودتر خونه ميومدی.

1 comment: