Tuesday, July 22, 2008

موشی و تلويزيون

يکی از آرزوهام اينه که تلويزيون توی خونمون کمتر روشن باشه و بجای اينکه توی تلويزيون، زندگی رو ببينيم، در واقعيت تجربه اش کنيم. چی ميشه شب بجای نشستن پای تلويزيون، بريم حياط و آسمون شب رو تماشا کنيم آيا در آسمون چيزهای ديدنی نيست.؟ يا بريم بيرون دوچرخه سواری کنيم يا راه بريم يا توی خونه با هم بازی کنيم يا... خلاصه که من ازاينکه تلويزيون و برنامه هاش، زندگيمون رو کنترل و برنامه ريزی کنن، خوشم نمياد. متاسفانه تلويزيون جزيی از زندگی ما هست. و موشی مشتری پر و پا قرصش. تازگيها موشی با تلويزيون درگيری پيدا کرده. مشکل اينه که موجودات تلويزيونی نميتونن جوابش رو بدن و باهاش حرف بزنن. صفحه ی تلويزيون ما اين روزها انواع و اقسام لک ها رو داره چون موشی جان، وقتی چيزی ميخوره، به دوستان تلويزيونيش هم تعارف ميکنه. مثلا ديروز کوکو رو برده بود و چسبونده بود به شيشه ی تلويزيون و اصرار که "بينو" بخوره و ناراضی بود که چرا بينو نميخوره. اما موضوع پيچيده تر ميشه وقتی که ميخواد چيزی رو ازاونها بگيره و اونها نميدن. در اينصورت کار به جيغ و داد هم ميرسه. وقتی اونها چيزی ميخورن، اگر نه عينش رو، حداقل مشابهش رو موشی ميخواد. چند شب پيش يکی بادبزن دستش بود و موشی رفته بود جلوی تلويزيون و ميخواست بادبزن رو به هر ترتيب که هست بگيره و خودش رو باد بزنه. سريال های تلويزيونی هم مورد علافه اش هست و تا موسيقی قبل از سريال شروع ميشه هر جا باشه ميدوه بطرف تلويزيون و ميگه "سِييا" با توجه هم نگاه ميکنه. دوست دارم بدونم ازش چی ميفهمه. ديشب سعی کردم کمی راجع به سريالی که داشت ميديد حرف بشنوم. کلماتی که گفت اين بود "آگا، خانون، ماشين، زد" عجيب نيست که اين بچه زدن رو ياد گرفته.

No comments:

Post a Comment