Monday, July 21, 2008

باران

نيم ساعت پيش از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم. بارون مياد و بيرون تاريکه. هيچ چيز قابل توجهی نيست. برميگردم و مشغول کارم ميشم. الان دوباره نگاه ميکنم. بارون تمام شده. نور خورشيد ميتابه و زمين و چمن و درخت ها، همه برق ميزنن. برق تميزی. منظره ای زيبا. ميدونم که اگربيرون بودم و از نزديک نگاه ميکردم، نوک هربرگ چمن، قطره ای آب بود. اينو بارها در چمن های خونه، بعد از باران ديدم. حتما اگر در آسمون بگردم، يک جايی رنگين کمان نقش بسته. همه چيزميدرخشه. جالبه که باران چقدر يک منظره ی يکسان رو عوض ميکنه. برای همين، ياد شعر سهراب افتادم که ميگه:
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد رفت
زير باران بايد رفت

واقعا که يک باران ميتونه خيلی چيزها رو عوض کنه
پ ن
ديروز بعد از بارونی شديد رفته بودم بيرون و شبکه ی تار عنکبوتی نسبتا بزرگی رو ديدم که کلی آب روش جمع شده بود و مثل همه ی چيزهای ديگه، ميدرخشيد. پاره هم نشده بود.
وقتی بارون مياد از موشی ميپرسيم "چی از آسمون مياد؟" ميگه "بايون" ميگيم "بارون زمينو چکار ميکنه؟" ميگه "خيش" ميگيم "ديگه چکار ميکنه؟" ميگه "تَييز"

3 comments:

  1. من مردم برای این بایون گفتن موشیه شما
    راستی پابرهنه راه رفتن رو چمن خیس هم برا خودش عالمی داره ها

    ReplyDelete
  2. پيشنهاد خوبيه. هيچوقت امتحان نکردم.ممنون

    ReplyDelete
  3. منم عاشق بارونم. و همیشه دوست دارم که زیر بارون بدون چتر راه برم و ازاین خیس شدن لذت میبرم. یه جورایی احساس می کنم انگار روحم داره شسته می شه. آره راست می گی بعد از بارون همه چیز یه روح دیگه داره

    ReplyDelete