Tuesday, August 5, 2008

سيرک

ما چند تا بليط سيرک داشتيم و ميخواستيم در آخر هفته ای که گذشت، ازش استفاده کنيم. روشی از قبل اعلام کرده که بود برای حمايت از حقوق حيوانات، رفتن به سيرک رو تحريم ميکنه و گفتگوهای ما نه منجر به انصراف ما از رفتن به سيرک شد و نه آمدن روشی. سال پيش که به سيرک رفتيم، روشی خيلی دوست داشت خصوصا که آکروبات و بندبازی و اينطور کارهای هيجانی رو دوست داره. در طی اين يکسال نظرش عوض شد. دليلش هم اين بود که در سيرک برای خوشامد مردم و پول درآوردن صاحبان سيرک، حيوونها رو اذيت ميکنن، حيوانات رو در قفس های کوچک نگه ميدارن، برای تربيتشون از روشها و وسايلی استفاده ميکنن که حيوانها دوست ندارن و ... خلاصه اينکه آدمها حق ندارن حيوونها رو مايه ی تفريح آدمها خودشون بکنن. و در جواب اينکه "نرفتن تو چه کمکی ميکنه؟" ميگفت که " وقتی ما ميريم، اونها فکر ميکنن که ما خوشمون مياد از کارهاشون" من حتی بهش گفتم "خوب تو بيا و نامه ای برای مدير سيرک بنويس و به مدير سيرک بده و نظرت را بگو." گفت "من نميام ولی نامه رو مينويسم و تو بده" که من قبول نکردم چون اين پيشنهاد فقط حربه ای بود برای اينکه اونو بکشونم و ببرم. بالاخره نيومد و موند پيش يکی ازدوستان.
اين چند هفته ی گفتگو در من احساسی ازاحترام به روشی ايجاد کرد برای اينکه بر سرعقيده اش مي ايسته و کاری رو که ميتونه، در محدوده ای ممکن انجام ميده. و حقيقتش، در نيمساعت قبل از شروع، که دوتا فيل داشتن به مردم سواری ميدادن، دلم شديدا برای فيلها سوخته بود. به بدن چروکيده و پيرشون نگاه ميکردم و نگاه بيحالشون که هيچ اثری از شادی توش نبود و به آدمهای بزرگ و کوچکی که روش نشسته بودن و فکر ميکردن که سوار فيل شدن چه کيفی داره. روشی اعتقاد داره که آدمها به اندازه ی حيوانات اهميت دارن، نه بيشتر. آدمها نه از حيوانات مهمترن و نه بهتر. و اگر چه بارها و بارها باهم در موردش صحبت کرديم، هنوز نميتونم اين موضوع رو اونجور که روشی ميگه بپذيرم، ولی واقعا احساس و نگاهم نسبت به حيوانات عوض شده.
بهر حال بعد از شروع برنامه و آغاز تاريکی و موزيک بلند و هيجان، موشی خانوم هم سازِ "بريم بيرون" رو نواخت و تلاشهای من هم برای موندن بيفايده بود. شديدا ترسيده بود. خلاصه در مدت سيرک، من و موشی خانوم و يک عروسک بادی، در فضای آزاد و زير آسمان پر ستاره باهم گپ زديم و دل داديم و قلوه گرفتيم.
ديشب ديدم که موشی خانوم هم ديگه بزرگ شده و قشنگ حرف ميزنه و ميشنوه و ميشه باهاش مدتی طولانی ارتباط برقرار کرد و طولی نميکشه که اين دخترمون هم برسر عقيده و نظری بايسته و ازش دفاع کنه. خوشم مياد که موشی با همه چيز حرف ميزنه. ديوار، درخت، سايه، مورچه،عروسک. همه چيز براش زنده است و جوريه که انگار جوابشون رو هم ميفهمه چون به مکالمه اش ادامه ميده.
اين دو تا دخترهای ما هم مثل همه بچه های نازنين ديگه، هر کدوم دنيايی بزرگ و جالب دارن. دنيايی که ما بخاطر پدر و مادری، يکجورايی اجازه پيدا کرديم که باهاش باشيم و سرکی بکشيم. همين موشی کوچولو هم، کاملا فضا و محدوده ی خودش رو داره و ازش نگهداری ميکنه. من اين فضا رو حس ميکنم و جز در مواردی معدودی که لازمه، بهش احترام ميگذارم و اونجور که ميخواد عمل ميکنم. يکی از جاهای سخت پدر و مادری اينه که بتونی اين دنيای جدا رو ببينی، بپذيری و بدون آسيب رسوندن بهش، بهترش کنی.

8 comments:

  1. آره پریسا جون فسقلی هامون بزرگ شدند و واسه خودشون تیست و نظر دارند. گفتی فیل سواری یادم افتاد که بچه که بودم چقدر دوست داشتم سوار فیل بشم. فکر می کردم که دیگه وقتی اون بالایی مالک دنیایی.:( اگه من جای تو اونجا بودم حتما سوار می شدم :)

    ReplyDelete
  2. پيمانه جان
    وقتی من موشی رو حامله بودم، رفتيم Lion Safari
    بابايی و روشی اونجا سوار فيل شدن. از اونا ميتونی بپرسی که چه حالی داشته. يادمه که ميگفتن که خيلی نرم بوده. اون فيله بنظر شادتر ميومد. شايد چون مادر بود و يک بچه فيل کوچولو همينطور بين پاهاش ميدويد.

    ReplyDelete
  3. hatman in roshi khanoome idealiste ma ra bebar be circ du soleil keh avalin circe bedoone haivoone va barnamash ham harf nadare. In clip az circ du soleil ro ham mizaram baraye roshi keh ishala hamishe mohkam sare harfash vaise:
    http://www.youtube.com/watch?v=aOhb7uc8IGU&feature=related
    Amirali

    ReplyDelete
  4. Mamnoon Amirali,
    negah kardam va didam ke ettefaghan dar dar haman hafteye tavalode roshi dar toronto hastand.
    hedyey tavalode khoobi mitoone bashe.

    ReplyDelete
  5. سلام پریسا خانم. روزهای خوب و قشنگی هست این روزها که پا به پای بچه هایمان بزرگ میشویم. و ممنون از نظرات و پیشنهادهایتان برای کتابخانه. در ضمن ما برایتان یک ایمیل زدیم، دریافت کردید؟

    ReplyDelete
  6. سلام. خدا نگه دارد روشی خانم رو. اگه این گوشه ننوشته بودین چند سالشه فکر می‌کردم حداقل وسطهای بیست سالگیه! برایتان آرزوی سلامتی دارم.

    ReplyDelete
  7. سلام خانواده ی حرفهای معمولی
    من ايميل را گرفتم و امروز با تاخير جواب دادم. ميبخشيد.
    خوشحالم که وبلاگ را ميخوانيد.

    ReplyDelete
  8. برای يه مرد اميدوار:
    سلام. خود من هم مدام روشی را از جهات مختلف با خودم در سن مشابه مقايسه ميکنم و از تفاوتی که ميبينم شگفت زده ميشم و گاهی حتی ميترسم. معلمشون يکبار ميگفت "وقتی من به گفتگوهای اين بچه های ده ساله در کلاس گوش ميکنم ، فکرميکنم که اينها در دبيرستان و دانشگاه ميخوان چکار کنن و چی بگن" خدا همه ی بچه های عزيز را حفظ کنه

    ReplyDelete