Thursday, August 7, 2008

دو ماجرا

ماجرای اول
يکی از در خونه اش مياد بيرون و ميبينه ماشينش نيست. ميدوه سر کوچه و از ميوه فروش که داره ميوه هاش رو ميچينه سوال ميکنه که ماشين منو نديدی و بعد يکی از همسايه ها ميرسه و بعد يکی ديگه و يکی ديگه و در عرض چند دقيقه کلی آدم دارن دنبال ماشين ميگردن. ماشين پيدا نميشه. دزديده شده. صاحب ماشين ميره به کلانتری تا شکايت کنه. در کلانتری هم چند نفر ديگه رو ميبينه که ماشينشون رو دزديده اند
ماجرای دوم
اتوبوسی بين دو شهر،در شب داره حرکت ميکنه. بين راه مردی دست نگه ميداره و سوار ميشه. ميره و کنار پسر جوانی در ته اتوبوس که خوابش برده ميشينه. مدتی بعد مسافران از صدای جيغ و داد پسر جوان بيدارميشن و ميبينن که اون مردِ روانی با چاقو افتاده به جان اون پسر. راننده ی اتوبوس به سرعت اتوبوس رو نگه ميداره و در حاليکه پسر زنده بوده و مرد در حال سلاخی بوده، همه پياده ميشن و در اتوبوس رو ميبندن و به پليس اطلاع ميدن. وقتی پليس مياد و وارد اتوبوس ميشه، مرد روانی، کله ی پسر در دستش گرفته بوده

ماجرای دوم حادثه ای واقعی بود که هفته ی پيش در کانادا اتفاق افتاد. وقتی شنيدم، فکر کردم که چطور راننده و مسافرها هيچ کاری برای نجات اون پسر نکردن و فقط جان خودشون رو نجات دادن و باز از خودم پرسيدم که اگر با اون درگير ميشدن آيا فايده ای هم داشت يا اينکه آدمهای بيشتری زخمی يا کشته ميشدن. ديشب در يک سريال تلويزيونی ايرانی ماجرای دوم رو ديدم و بی اختيار ياد ماجرای اول افتادم. اينهمه وقتی که مردم برای آقای ماشين گم کرده گذاشتن آيا کمکی کرد يا فقط شلوغترش کردن. يا اينکه توجهی که بهش کردن حداقل، کمک کرد تا شوک ناشی از گم شدن ماشينش، که خيلی براش مهم بود، خفيف تر بشه
نميدونم

6 comments:

  1. یادمه چند سال پیش منزل یکی از اقواممون رو دزد زد. هرچی پول, طلا, سکه و چیز ارزشمند سبک توی خونه بود رو برده بود. چیزی که خیلی خوب یادمه, عصبانیت صاحبخانه بود به خاطر این که همسایه ها ریخته بودن تو خونه و همه چیز رو بدتر و شلوغ تر کرده بودن. البته قصدشون کمک و همدردی بوده ولی به جای این که کار رو به کاردان بسپارن خودشون سعی کرده بودن همه چیزو راست و ریست کنن. اینجا, در بلاد کفر, همین طور که میبینی توی مدرسه و مهد کودک یاد میدن که سریع به فرد مسئولش اطلاع بدن و خودشون به هیچ وجه وارد عمل نشن. تا حالا چندتا ماشین خراب گوشه بزرگراه دیدی که کنارش 4 تا ماشین دیگه ایستاده باشن تا ماشینشو به اصطلاح تعمیر کنن؟ هم ماشین یارو خرابتر میشه و هم ترافیک. یادمه اوریانا فالاچی توی یکی از کتابهاش مطلبی راجع به امریکائیها نوشته بود. میگفت وقتی مسیح رو مصلوب کردند امریکائیها گفتند ای بابا ما باید بریم کمکش. اولین کاری که کردند این بود که میخ های دستش رو بیرون کشیدند و درنتیجه مسیح بدبخت روی صلیب سروته شد. قصد بدی نداشتند. فقط می خواستند کمک کنند.
    فکر کن که خودت و خانواده ات توی اون اتوبوس بودید. حاضر بودی جان خودت و انها رو به خطر بیاندازی که به اون جوان کمک کنی؟ تازه اون موقع مطمئن هم نبودی که طرف زنده است. من که حاضر نبودم چنین کاری بکنم. تنها فکرم این بود که بچه هامو هرچه سریع تر از توی ماشین بکشم بیرون که هم نجاتشون بدم و هم شاهد این صحنه وحشتناک نباشن!

    ReplyDelete
  2. افروز جان
    من واقعا نميدونم کدام درست است و اصلا فصدم هم اين نبود که يکی رو تاييد و يکی را تکذيب کنم. حرفت را در موردنجات ديگران از مخمصه ميفهمم. حالا اگر من و تو جای مادر آن پسر بيجاره بوديم چی؟
    راستش من هم از اينکه اينجا کسی بکار آدم کار نداره خوشم مياد و هم از اينکه در ايران همه به کار هم کار داشتن. ايکاش ميشد هر دو ويژگی را داشته باشيم و در جای درست ازشون استفاده کنيم.

    ReplyDelete
  3. manam nemikhastam taakid ya takzib konam. faghat khastam begam ke baz ham mesle hamishe miresim be in bahse bedone enteha ke do ta farhange kamelan motefavet ro darim ba ham moghayese mikonim. bedoone inke betoonim begim kodom doroste.

    ReplyDelete
  4. تجربه ی هر دو سيستم هم نعمته و هم نقمت. فکر نميکنم ما هيچوقت بتونيم از اين مقايسه ی رها بشيم.

    ReplyDelete
  5. از خوندن مطلبی که نوشته بودی وحشت کردم. من هم یه جورایی مثل افروز فکر می کردم. منم اگه با بچه ام توی ماشین باشم فقط دنبال نجات جون اونا هستم. حتی اگه که خودم هم تنها باشم بازم به فکر نجات جون خودم هستم چون فکر می کنم اگه بمیرم بچه هام چی میشن. توی موضوع گم شدن ماشین جون کسی در خطر نبود به خاطر همین هم مردم به راحتی همدردی میکردند ولی توی موضوع اتوبوس مردم جونشون رو برداشتند و رفتند. وقتی که با محمد درموردش حرف زدم محمد چیز جالبی گفت که دیدم راست می گه. میگفت که اگه چهار پنج نفری به طرف مرده می رفتند هیچ اتفاق بدی نمیافتاد و به راحتی قضیه تموم میشد. دیدم راست میگه. خوب مردا مثل همیشه موضوع رو یه جور دیگه میدیدند. آره اگه توی ایران این اتفاق افتاده بود شاید الان مادر اون پسر بیچاره عزادار نبود. به قول تو ایکاش یاد میگرفتیم که کی باید دخالت کنیم و کی کنار بایستیم.

    ReplyDelete
  6. یادتون نره که همگی ما داریم بعد از حادثه صحبت می کنیم و فکر کردن راجع به اون و تصمیم گرفتن بسیار راحتتر از زمانی است که شما درگیر ماجرا هستید. الان گفتنش خیلی راحتتره. ولی اگر واقعا اونجا بودیم چی؟ باز هم به همین راحتی میتونستیم تصمیم بگیریم که از اون قربانی دفاع کنیم؟

    ReplyDelete