Monday, August 18, 2008

ميم مثل مادر

نميدونم چرا هيچوقت از مامانم که ساکت و آروم در خونه ام ميچرخه و هر جا کمک ميخوام، دستشو برام جلو مياره، نمينويسم. هر روز غذام رو آماده ميکنه و سفره ام رو پهن ميکنه. فکر کردن به مامان برای من افکار ضد و نقيضی رو پيش مياره. وقتی مادر ميشم، ميخوام که هيچ کسی همآوردم نباشه. خودم يکه تاز ميدان مادری بشم و شايد برای همين دستهايی هفتاد ساله ای رو که همونطور که بلده از مادریِ من حمايت ميکنه، ناديده ميگيرم. انگار که اون هميشه هست و بايد باشه و برای اين بودنش هم هيچ منتی بر من نداره. ميخوام که پاک کنم اون بچه ای رو که مادرش براش خدا بود. ميخوام خودم خدايی کنم. ديروز بهش نگاه ميکردم به اينکه بعنوان کسی که با ما زندگی ميکنه، چه حق و حقوقی بايد داشته باشه. آيا اين انصافه که ناديده گرفته بشه. من، مادرم و بايد تلاش کنم ولی او چی. بدون هيچ گله و شکايتی مسيوليت بچه ها و خونه رو در روز بعهده ميگيره. پدر و مادر هايی که ميان اينجا پيش ما و حل ميشن در زندگی روزمره مون. همراه ما ميشن در اين رودخانه ی پرشتاب. در حاليکه ديگه در سن چنين شنايی نيستن. مثل مرغ پربسته توی خونه زندانی ميشن و دلشون خوشه به ما که بياييم. ما هم که مياييم، نه وقتی و نه انرژی اضافه هست. مادر شوهرم يکسال پيش ما موند و شوهر و بچه هاش رو ول کرد. گاهی که خسته ميشد، ميگفت "اگر زنها قرار بود بعد از پنجاه سالگی هنوز بچه بزرگ کنند، خدا جوری خلقشون ميکرد که خودشون حامله بشن" و راست هم ميگفت. ديروز فکر کردم که کاشکی مامانم هم زودتر برگرده و از من دور باشه ولی در حلقه ی کسانی باشه که بيشتر از من به حرفش گوش ميدن و درکش ميکنن. بره تا من دلم چنان براش تنگ بشه تا بشينم و های های گريه کنم. بره و به من وشوهر و بچه هام اصلا فکر نکنه. و وقتی فکر کردم به رفتنش و جای خاليش و هواپيمايی که ميبرش به اونطرف دنيا، قلبم فشرده شد. ه
خدا همه ی بزرگترهامون رو سلامتی و عمر طولانی بده.ه

2 comments:

  1. آره پریسا جون مادرای مااونقدر بیمنت همه کاری واسه ما انجام میدن که باعث میشه حضورشون فراموش بشه. من گاهی اوقات فکر میکنم که نباید مثل مامانم فقط دهنده باشم. از مادر محمد خیلی خوشم میاد. نه اینکه کمتر از مادر من زحمت کشیده، نه واقعامادر زحمتکشی هست ولی همیشه کارهاش رو جوری انجام میده که بچه ها حضورش رو میبینند و زحمتش رو قدردانی می کنند. منت نمی گذاره ولی نمی دونم که چه جوری برات بگم کاراش و زحمتاش کامل به چشم میاد. دوست دارم که منم بتونم که مثل اون مادری کنم. خوشحالم که این پست رو ازت دیدم. امیدوارم که همیشه بتونیم عزیزانمون رو به موقع و خوب ببینیم

    ReplyDelete
  2. بچه ها معمولا به پدر ومادر نگاه ميکنن. چون محمد قدردان مادرش هست، حتما باربد هم ازش ياد ميگيره و فدرت رو ميدونه.

    ReplyDelete