Friday, August 15, 2008

دو هفته تا باز شدن مدرسه

تعطيلات تابستان داره به آخر ميرسه.چه زود گذشته. ديشب فکر ميکردم که از تابستان امسال انگار به اندازه ی کافی آذوقه جمع نکردم برای زمستان. به بيرون نگاه ميکردم و تصور ميکردم که همه جا پر از برف شده. گلهای رّز خوشگلم کجا ميرن. گوجه فرنگی ها و سبزيهامون چی. نه هنوز زوده که سرما بياد اميدوارم که همانطور که تابستان شباهتی به تابستان نداشت و مثل بهار بود، پاييز امسال مثل تابستان بشه و زمستان مثل پاييز. البته پاييز هم با اون رنگهای قشنگش خوبه و زمستان هم لطف خودش رو داره.
دو هفته ی ديگر مدرسه ها باز ميشوند و وقتی مدرسه باز ميشه، زندگی روال ديگری پيدا ميکنه. انگار ريتمش منظم ميشه. روشی در همان دو هفته ی اول امتحانات نهايی پنجم رو هم داره و از حالا سرعت درس خوندن رو بيشتر کرديم. تقريبا هر روز چند ساعت. ديروز وقتی با مدرسه تماس گرفتم و گفتن که ممکنه امتحانات يکهفته هم زودتر شروع بشه، يعنی يکهفته زودتر از اونی که من فکر ميکردم، هول برم داشت. دلشوره و ترس از امتحان هم از اون رفتارهای درونی شده ی منه. در مدرسه ی کانادايی چنان چيزی بعنوان امتحان، اونجوری که ما داشتيم، با اون ابهت و جديت ندارن. برای همين روشی با امتحانهای مدرسه ی فارسی هم راحتتره. وقتی بهش گفتم که امتحانها ممکنه از 25 اگوست شروع بشه، سوال کرد که پس امتحانها، همين دوشنبه شروع ميشه؟ اگر من شنيده بودم که امتحانها همين دوشنبه يعنی دو سه روز ديگه شروع ميشه، سکته ی ناقصی ميکردم. اما روشی به خونسردی سوال کرد و وقتی من گفتم "نه هفته ی بعد" گفت "خّب اينطوری بهتره". از بين تاريخ و جغرافی و مدنی که امتحانهای اول هستند، روشی فقط جغرافی رو دوست داره.ه
اگه گفتين "دو محصول مهمی که ايران صادر ميکنه چيه؟ " جواب " خرما و پسته" ه
اگه گفتين "چه محصولی در بيشتر مناطق ايران قابل کاشتن هست؟" جواب "گندم و جو"ه
اگه گفتين دو روش کشت گندم و جو چيه؟" جواب "آبی و ديم"ه

2 comments:

  1. این پستت رو که خوندم منم یاد هول و ولای امتحان افتادم. یادش به خیر چه عالمی داشت. چقدر خوبه که بچه های این دوره با فشار کمتری درس می خونند. البته فکر کنم که توی ایران فقط مدارس غیر انتفاعی خاص اینجوری باشند و بقیه کماکان همون روند قبل رو دارند.

    ReplyDelete
  2. این نوشته ها یه حس نوستالژیک ایرانی دارن که اغلب خواننده ها رو به یاد دوران کودکی و آزادی بی تکلف اون موقع میندازن. خونه گرم وآروم، مهربونی مادرو بازی های بچه ها
    یادش به خیر
    مهدی

    ReplyDelete