Tuesday, August 25, 2009

رنگین کمان

هقته ی پیش در تورنتو باران و طوفان شديدی اومد که در بعضی مناطق تبدیل به تونل باد و گردباد شده بود. نتیجه اش، خرابی زیاد و يک نفر هم کشته بود. عصری بود که همه جا از ابر سیاه تیره و تار شد و باد و باران و رعد و برق و خلاصه انگار که طوفان نوح آمده بود.ه
وقتی باران کم شد و باد، بیشتر ابرها را متوقف کرد، از پنجره ی آشپزخونه، يک تکه رنگين کمان ديدم. رنگین کمان، همیشه من رو به وجد می آره. یک نوار رنگی، با رنگهایی به نهایت زنده، یکهو از هیچ کجا، ظاهر میشه و بعد از مدتی هم به هیچ کجا برمی گرده و ناپدید میشه. اومدم بیرون که در فضای باز ببینمش. ه
برای دیدنش، کله ام از شانه ی راست حرکت کرد تا شونه چپ. نفسم بند اومد. عظمتی بود در آسمان. يک کمان بزرگ و کامل که از افق به افق رفته بود. در عمرم رنگین کمانی به این بزرگی ندیده بودم. واقعا ندیده بودم. یک نیم دایره ی کامل. واضح. درست همانطور که در نقاشی های کودکی مي کشیدیم. بدلیل بزرگی اش، حتی دیدنش سخت بود. طول کشید تا موشی تونست همه ی رنگین کمان رو ببینه. گقتم تو چه خوشبختی که در سه سالگی چیزی رو دیدی که من در چهل سال ندیدم. حیف که یادش نمی مونه.ه
.
یکی دو تا عکس از این نازنین رو می تونين اين جا ببينين. البته عکسهای تمام قد نیست. ه
.
.
نتیجه ی 1 : بعد از طوفان ها و گردبادهای زندگی، اگر باد نبردمون، حتما، جایی، رنگین کمانی ظاهر میشه. حواسمون باید باشه که اونو از دست ندیم. ه
نتیجه ی 2: گاهی دیدن چیزهای بزرگ سخت تر از چیزهای کوچکه.ه

8 comments:

  1. parisa joon mamnoon az ahval prsit.ma khoobim ama kiann binish gerefte va hamin baes mishe ke natoone dorost bekhabe va shir bokhore.man ham az in rangin kmanha inja baraye avalin bar didam!

    ReplyDelete
  2. زیبای زندگیAugust 26, 2009 at 2:39 AM

    واای چقدر زیبا بوده.با اینکه یکبار بیشتر ندیدم رنگین کمان رو اما خیلی زیبا بود.چیزهای زیبا رو اگر کم ببینی بیشتر به دلت میشینه و قدر زیباییش رو میدونی.........باز هم زیبا نوشته بودی.راستی چه گوجه فرنگیهای خوشمزه ای.

    ReplyDelete
  3. مامان فرازAugust 26, 2009 at 5:14 AM

    چه نتیجه گیری خوب
    من رنگین کمون رو خیلی دیدم، بعد از بارندگیها، یعنی بچه که بودم دیدم. الان هرچی سعی میکنم بعد از بارونها دنبال رنگین کمون بگردم پیدا نمی کنم، انگار همشون آب شدند رفتند تو زمین!!

    ReplyDelete
  4. مامان فرازAugust 26, 2009 at 5:15 AM

    یکی از ماههایی که آدم دوست داره فقط ایران باشه اونموقع، همین ماه رمضونه، یک جورهایی خیلی قشنگه، بخصوص وقت افطارش!!

    ReplyDelete
  5. چه رنگین کمان عظیمی بود! من هم زیاد رنگین کمون دیدم اما هیچ وقت به این بزرگی نبوده

    ReplyDelete
  6. چند ماه پیش بود که توی ماشین بودیم و بارون میومد.وقتی بارون تموم شد برگشتم و از شیشه عقب ماشین پشت سرمو نگاه کردم.
    یک نیم دایره کامل با عظمت!از این سر جاده تا اون سر
    ماشینو نگه داشتیم تا فیض کاملو ببریم!
    اگه دقت میکردی می فهمیدی کنار اون رنگین کمون،یک رنگین کمون کم رنگ تر هم هست.
    )از قالب وبلاگت پیداست که به رنگین کمون ارادت داری،به نظر من که یکی از زیبا ترین پدیده هاست)

    ReplyDelete
  7. یه مرد امیدوارAugust 27, 2009 at 3:16 AM

    من کلی کیف کردم با این دو تا نتیجه‌گیری آخر نوشته‌اتان
    روزه‌هایتان قبول انشاالله

    ReplyDelete
  8. همه اینایی که توصیف کرده بودی جلوی چشام مجسم شد. نمی دونی که چقدر دلتنگ تورنتو هستم با اون هوای دیوونه اش

    ReplyDelete