Sunday, April 18, 2010

دانه ی زندگی

وقتی روشی در کلاس دوم بود، شاید هم اول، چند باری در باره ی ص ک ث کنجکاوی کرد و پرسید. منهم که نمیدونستم چی باید بگم، فقط گفتم، الان نمی تونم جوابت رو بدم. به موقعش خودم بهت میگم. وقتی هم که از موقعش پرسید، چون نمی دونستم، جواب سر بالا دادم. او هم بعد از چند بار پرسیدن، دیگه هیچ حرفی نزد. موشی تازه بدنیا آمده بود و روشی سال سوم بود که از بعضی صحبتهاش و کنجکاوی های یواشکیش حدس زدم که این موضوع بیشتر فکرش رو مشغول کرده. طبق معمول اول نگران شدم، بعد در اینترنت گشتم دنبال جواب و راه حل نگرانی ام. چند مطلب خوندم و چند فیلم دیدم. متقاعد شدم که باید و باید و باید خودم در این مورد باهاش صحبت کنم. روانشناسی گفته بود که دادن اطلاعات به بچه ها در این مورد یک دین به گردن پدر و مادره و یاد گرفتم که چقدر باز کردن این در به روی بچه ها، بهشون آرامش و امنیت می ده. حتی اگر خودشون هم نپرسند، باید فرصتی رو برای سوال کردنشون پیش آورد. برای دخترها، بهتره که مادر اینکارو بکنه و برای پسرها، پدر. نکته های مختلفی یاد گرفتم. مثل اینکه، هر چیزی که میگم باید درست باشه. هر مورد رو با سوال شروع کنم تا ببینم دقیقا خودش تا چه حد می دونه و من چقدر باید جلو برم. بهش اطمینان بدم که هر حرف و سوالی در این موضوع داشته باشه، می تونه از من بپرسه و اگر جوابش رو هم ندونم، حتما بهش میگم که نمیدونم ولی جواب درست رو پیدا خواهم کرد. ابزارهای زیادی یاد گرفته بودم و هنوز دلم می لرزید برای شروع. منی که مادرم حتی یکبار با من در این مورد صحبتی نکرده بود، یعنی هیچ بزرگتری، می خواستم با دخترک نه ساله ام گفتگو کنم. توکل به خدا و واقعا با توکل به خدا، سر صحبت رو باهاش باز کردم. اولش صدام می لرزید. از بدن دختر و پسر شروع کردم و در مورد تولید مثل توضیح دادم. کف دستم وقتی روی کاغذ شکل می کشیدم، خیس از عرق بود. بیشتر از آنکه فکر می کردم می دانست. از آنچه فکر می کردم آسانتر بود. کنجکاوی و سوالهایش، معقول و پاک بود. توضیحات من را راحت شنید. ترسناک ترین سوال را از من کرد. همان که کابوس همه مادران و پدران شاید باشد. اینکه آیا اینها در مورد تو و بابا هم صدق می کند؟ من و موشی هم همینطور بوجود اومدیم؟ و صدایی از دهان من گفت بله. چیزی هم عوض نشد. من نمردم. او هم غش نکرد. در رفتار و نگاهش به ما هم بعد از آن تغییری حاصل نشد. وقتی تمام شد، من رها بودم و آزاد. گفتم که چون دختر عاقلیه و از سن خودش بیشتر می دونه، من زودتر باهاش در این مورد صحبت کردم. گفتم مادر هیجوقت با من چنین حرفهایی نزد و من دوست دارم که ما باهم بتونبم هر حرفی بزنیم. من رو بغل کرد و بوسید. او هم راحت شده بود. از فکری که شاید فکر می کرد بده ولی مشغولش کرده بود. فهمید که موضوعی طبیعی ست و فقط از آن با هر کسی صحبت نمی کنیم. سدی بین ما شکست و دری باز شد. جالبه که بسیاری از نگرانی هایم از این بابت برطرف شد. دیگه می دونستم اگر هر چیزی در این رابطه پیش بیاید، او می تواند به من بگوید، چون قدم اول را من برداشته بودم. واقعا خوشحالتر از قبل بودم و احساس میکردم پایم در زمین مادری، محکمتر ایستاده است. ‏
.
در همان زمانها که می خواندم و آماده می شدم، یاد گرفتم که اولین زمانی که بهتر است با بچه ها در این مورد گفت، سه سالگی ست. هنوز برای بچه جنسیت مطرح نیست. احتمال شنیدن سوال "بچه ها از کجا می آن؟" خصوصا وقتی مادری، بچه ی بعدی را باردار باشد، زیاده. پدر و مادر باید به سادگی و عادی واقعیت بوجود آمدن بچه را بگویند. او این را یاد می گیرد و مرحله مهمی از آموزش ج ن س ی پشت سر گذاشته می شود. بچه ها مثل همه چیزهای دیگه، شنیده رو ضبط میکنند و به تدریج هضم. سوالهای بعدی هم به موقع خودشون میان. در پس ذهنم داشتم این رو و دنبال شنیدن سوال یا موقعیت مناسب بودم. روزهای شنبه، روشی به کلاسی می ره و من و موشی نیم ساعت در اتاق انتظارِ کلاس می مانیم تا برگردد. آنجا کتابهایی برای سرگرم کردن منتظرین هست. هفته ی پیش، موشی کتابی برداشت برای بچه ها در مورد بدن انسان. از اون کتابهایی که تصاویر متحرک دارد. اولین صفحه در مورد شروع زندگی بود. همان فرصتی بود که من دنبالش بودم. کتاب را به فارسی برایش خواندم. فکر کنم بازهول شده بودم که اگر به انگلیسی بخوانم کسی صدایم را بشنود. موشی گوش کردو هیچ نگفت. سوالی نکرد. وقتی به تصاویر جنین در شکم مادر رسیدیم، ابراز علاقه کرد و بیشتر پرسید. مطمین نبودم که خوب فهمیده باشد، منظور چه بود. چون هیچ نپرسیده بود. این هفته که به کلاس رفتیم، دوباره همان کتاب را برداشت. اینبار شجاع تر شده بودم و به انگیسی خواندم. در متن از کلماتِ زن و مرد استفاده کرده بود و هفته ی قبل که من به فارسی خواندم، گقته بودم یک مامان و یک بابا. وقتی کلمه مرد و زن را خواندم، گفت "نه مامان، باید بگی یک مامی و یک دَدَی" فهمیدم که چیزی رو که هفته ی پیش شنیده، ضبط کرده. وقتی صفحه تموم شد، پرسیدم "پس بِی بی از چی بوجود میاد؟" گفت "از مامی سید* و ددی سید". فهمیدم که کار برای این زمان به انجام رسیده. ‏
.
از نوشته ی این صفحه یک عکس گرفتم که شاید متن نوشته به کار دیگران هم بیاد و ایده ای در مورد چه جوری گفتن بده. ‏

وقتی من عکس گرفتم، موشی موبایل را از دستم گرفت و گفت می خواد از بِی بی عکس بگیره. این یکی رو موشی گرفته. ‏

پ ن: من فقط تجربه ی خودم را گفتم، لطفا با مسیولیت خودتان استفاده کنید. ‏ :)‏

Seed *

14 comments:

  1. مادر من هم مثل اکثر مادر ها در این مورد با من حرفی نزدند. حتی حالا که خیلی مسائل مشترک داریم اگر موضوعی باشه من شروع می کنم و ایشون اکثرا فقط گوش می کنند و من از این همه خودداری بیهوده رنج می برم...ولی کلاس سوم دبستان که بودم معلمم کتابی به مدرسه آورد که هنوز جزئیات آن تو خاطرم هست راجع به تولید مثل که از حیوان ها شروع کرده بود و در آخر هم به انسان رسیده بود تصویری،ساده و مختصر این اولین آموزش من در مورد صکص بود و خوشحالم که رسمی صحیح و علمی بود و همیشه در دلم معلمم رو ستایش می کنم چون تو اون دوران و شرایط واقعا کار بزرگی کرد.بچه های من هنوز خیلی کوچولو هستند ولی می دونم که به زودی این روز برای من هم می رسه و مطمئنم که مثل شما استرس خواهم داشت. ممنون که یادآوری کردید و خوشحال می شم که مرجعی اگر داشتید برای ما هم بذارید.

    ReplyDelete
  2. مریم-مامان آواApril 18, 2010 at 1:32 AM

    پریسا جان واقعا مرسی...هرچقدر تشکر کنم کافی نیست.خیلی ممنون و چقدر کمکم کردی.گرچه هنوز هم احساس می کنم شروع برام سخت باشه اونهم با یه بچه 4 ساله

    ReplyDelete
  3. اين مشكل منم بود. وقتي وارد زندگي مشترك شدم چيزي ازش نمي دونستم. از اون موقع عهد كردم بچه هام رو از اين نظر چشم و گوش بسته بار نيارم... چشم و گوش بسته كه چه عرض كنم نادان!

    ReplyDelete
  4. yek daste gole banafsheApril 18, 2010 at 2:01 PM

    in postet vaghean mofid bood.mersi azizam..hala man ham midoonam chetor havab bedam.fekr mikonam hamin roozha nobat man mishe

    ReplyDelete
  5. ممنون پريسا جون از اينكه اين تجربه ارزشمندت رو به اشتراك گذاشتي. فكر مي‌كنم يكي از كارهاي اساسي و دقيقه كه به عهده مادر و پدرهاست و كمتر بهش توجه مي‌شه.

    ReplyDelete
  6. ُسلام. چه وبلاگ خوبی دارید و چقدر زیبا و مفید مینویسید. تشکر و تبریک

    با اجازه لینکتون میکنم.

    در مورد این مساله من نمیدونم وقتی برای پدر صحبت کردن سخته میشه مادر با پسر صحبت کنه؟

    ReplyDelete
  7. سلام. عالی بود. کاش زمان ما هم یکی از مطالب رو بهمون توضیح میداد. اگه اسم اون کتابه یا کتابهای مشابه رو هم بگی بد نیست. هرچند من الان یه نی نی دارم که فقط یه سالشه ولی بد نیست این مطالب رو آدم بدونه.
    بازم دستت درد نکنه.

    ReplyDelete
  8. من در مورد این موضوع کتاب نخوندم. از اینترنت چند مفاله و فیلم های کوتاه آموزشی پیدا کردم که الان چند سالی گذشته و ندارمشون. بهترین راه جستجو در گوگل با کلید
    how to talk to kids about sex
    است که همین الان چک کردم و کلی مطلب پیدا شد. مثلا یکیش همین گفتگوی یک مادر و دختر هشت نه ساله است که یک دکتر روانشناس هم نشسته تا به مادر کمک کنه.‏
    http://www.oprah.com/oprahshow/Dr-Laura-Berman-Helps-a-Mom-Explain-Sex-to-Her-Daughter-Video

    برای همتون آرزوی موفقیت می کنم. کار خیلی سختیه. نه فقط برای ما، برای بیشتر پدر و مادرها. ولی ارزشش رو داره. هم خودمون راحت میشیم و هم بچه هامون. ‏
    زهرا سادات جان فکر می کنم که صحبت با همجنس در این مورد خیلی راحت تره و پدر هرچفدر هم سختش باشه؛ باید اینکارو بکنه. چون فرض کن مادر یکبار صحبت کرد ولی این یک موضوع در جریانه و قراره پدر و مادر مرجعی باشند برای سوالها و مشکلات بچه ها شون در طول زمان. فکر نمی کنم یک پسر نوجوان دوست داشته باشه در این موارد با مادرش صحبت کنه.‏

    ReplyDelete
  9. زهرا سادات جان، در رابطه با موضوع بالا و اینکه پدر بهتره با پسر صحبت کنه و مادر با دختر، خواستم اصافه کنم که در کانادا از کلاس چهارم کلاس های آموزش جنسی که البته اسمش سلامتیه شروع میشه . برای این کلاس ها هم دخترها و پسرها رو جدا میکنند و یک معلم خانم با دخترها صحبت میکنه و معلم مرد با پسرها.‏

    ReplyDelete
  10. ببخشید کلاس پنجم نه چهارم.‏

    ReplyDelete
  11. پریسا جون چقدر عالی که تونستی این کار و بکنی. من متاسفانه هنوز با شازده کوچولو در این مورد صحبت نکردم و همیشه از جواب دادن بهش طفره رفتم و شوشو هم اصلا" اون مدلی نیست که بشینه با بچه از این مدل صحبت ها بکنه. ولی خیلی رفتم توی فکر که چیکار باید بکنم.

    ReplyDelete
  12. مطالبت خوب بود. دكتر روانشناس مهد هم وقتي پسرك چهارساله بود همين مطالب روگفته بود كه برايم يادآوري شد. من فكر نمي كنم زياد سخت باشه آدم اطلاعات درست به بچه اش بده.

    ReplyDelete
  13. merci,parisa jan
    man ham be hal va rooz to in kar ra kardam.vali hala ke dokhtaram 11 salesh ast va sal dighar madreseh rahnemai ra shooroo mikonad fekr mikonam bayad raje be masale dighar va ertebat dokhtar va pesar ba ham sohbat konim.

    ReplyDelete