Monday, April 26, 2010

یکسالگیِ مچ بندِ آرزوها

یکسال از زمانی که نوار رنگی دور مچ دستم بسته شد، گذشت. در حالیکه همکارم، نوار را دور دستم گره میزد، با تاب گره ها، سه تا آرزو کردم. روزهای اول، دایما وجود همراه جدیدم رو حس می کردم. فکر می کردم که کی باز میشه. دوست داشتم بیشتر بمونه. حداقل تا تورنتو. ‏
هنوز دور دستم هست. تنها شباهتش به نوار اون روز، رنگشه. البته کمرنگ تر. از نوشته ها اثری نیست. جاهاییش نازک شده. وقتی به دور دستم بسته شد، دوستش داشتم. الان خیلی بیشتر دوستش دارم. ولی بهش وابسته نیستم. یعنی شب اول قرار شد که نباشم. یکسال، همراه همیشگی ام بوده. ازش ممنونم. شاید اون تنها نوار پارچه ای باشه که اینقدر مونده. شاید تا سال بعد هم بمونه. شاید همین فردا پاره بشه. شاید اگر پاره شد، دوباره گرهش بزنم، با آرزوهایی جدید. شاید گمش کنم. شاید تنها نوار پارچه ای باشه که در موردش نوشته اند. یکی از چنین انبوهی. ‏

اینکه چطور یکی شون دور دست من میشینه و یکسال با من زندگی میکنه، حتما اتفاقی نیست. ‏

پ ن1: مالِ من، یکی از اون بنفش هاست.‏
پ ن2: بعدا فهمیدم فیتاس اسم درستشون نیست. به همون نوشته ی روش شناخته میشن. ‏

3 comments:

  1. توی ترکیه هم هست. اما پارچه ای نیست و نخیه. یعنی چند تا نخ بلنده که به هم تاب خورده. رنگ هاش هم به آرزوها مربوطه، یعنی باید بسته به آرزو، رنگش رو انتخاب کرد.
    یسنا یک زردش رو خرید که نشونه ی شانسه. داره نه ماه می شه که دور دستشه. عمیقا بر این باوره که هر چی از دستبندش می خواد به دست می آره.
    من آبی ش رو خریدم که نشونه ی پول است. فروشنده گفت روزی که باز بشه یک پول حسابی گیرت میاد. اما این قدر حامی راه رفت و گفت "تو می گی خرافاتی نیستی ولی یک نخ رو بستی به دستت" که کم آوردم و بازش کردم.
    باقی رنگ ها رو خوب یادم نیست، فقط یادمه که قرمز برای عشقه، سفید آزادی.

    ReplyDelete
  2. شايد بستن اين مج بند به ادم ياداوري كنه چه ارزويي داره و تو روزمرگي ها گمشون نكنه.

    ReplyDelete
  3. مریم -مامان آواApril 27, 2010 at 4:54 AM

    جالب بود و کامنت ساوریکیجا هم جالب بود.به سرم زد یه نوار دور دستم ببندم.شاید سبز

    ReplyDelete