Monday, June 7, 2010

فقط یک نگاه متفاوت

پروژه مون در یک بیمارستان خوب پیش نمیره. مشکلات متغیری داره. چند روز همه چیز خوبه و یکهو قاراشمیش میشه. تا بحال هم خیلی تلاش کردیم. من از همه بیشتر. چون کار اصلی نرم افزارش با من بوده. دو روز خوب بوده و دوباره کارخراب شده. اشکال کار هم ما نبودیم ولی بقیه ی عوامل نقششون غیر مستقیمه و نرم افزار ما، اولین جاییه که انگشتها به طرفش نشانه میره. دو هفته پیش، موضوع در بیمارستان بالا گرفته بود. جلسه ای در این مورد جمعه برگزار میشد که مدیران هم دعوت شده بودند. هم مدیران بیمارستان و هم مدیران شرکت. این خوب نبود. همه می دونستیم. حس من از همه بدتر بود. برای اولین بار داشتم جایی می رفتم، نه برای تشویق و قدردانی، بلکه برای بررسی دلایل خاتمه نیافتن پروژه. سایتی که در نیم سال گذشته خیلی برای کارشون تلاش کرده بودم. ‏
در راه که میرفتیم، رییسم پرسید که آیا هیجانزده هستم از دیدن این سایت؟ گفتم استرس دارم نه هیجان و همان دلیل بالا رو براش گفتم. که دوست نداشتم اولین بار، برای چنین جلسه ای برم. جلسه ی محاکمه در حضور مدیران که چرا پروژه هنوز تمام نشده. گفت: من اصلا اینجور نگاه نمیکنم. در راه پیاده سازی این پروژه، مشکلاتی هست و هدف ما اینه که این مشکلات حل بشه. ما داریم میریم تا مشکلاتی رو که هست با آدم های جدیدی در میون بگذاریم. آدمهایی که قدرت اجرایی بیشتری در بیمارستان دارند و به ما کمک موثرتری برای رفع پیچیدگی ها میکنند. ‏ ما در واقع فرصتی پیدا کردیم که کارمون رو ارایه کنیم.‏
و من همینطور که بهش نگاه میکردم، از خودم پرسیدم که چطور این آدم، همیشه و در هر لحظه، هرچقدر سخت، میتونه دریچه و پنجره ای باز کنه بسوی امید و آرامش و انرژی مثبتی رو مثل عطری خوش بو، در هوا پخش کنه. و من یکبار دیگه از خدا تشکر کردم برای اینکه فرصت آشنایی و کار کردن با این آدم رو به من داد. ‏و به خودم گفتم هنوز خیلی چیزها هست که باید ازش یاد بگیرم.‏
.
.
پ ن: جلسه خیلی خوب برگزار شد و برنامه ریزی برای وارد کردن، همان عوامل ناپیدای مشکل هم انجام شد. امیدوارم که تا پایان ماه، پرونده ی این پروژه بسته شده باشه. ‏

2 comments:

  1. میشه فونت نوشته هاتونو یکم تغییر بدین
    خوندنش سخته

    ReplyDelete
  2. نمی دونم چرا این پست اینهمه برام ارامش بخش بود اما بود.

    ReplyDelete