Thursday, June 3, 2010

شب

خودم مادرم. فکر میکنم به مادری که بچه ی سه ساله اش رو قراره شش سال نبینه. به جرم بیگناهی. بچه ای که باید راه سه تا نه سالگی رو بدون مادر طی کنه. و به این رنج فکر میکنم ...‏...‏
.
گاهی چنان در این شب تب کرده ی عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد اندیشه میکند
شب را گذار نیست
اما به چشم های تو ای چشمه ی امید
شب پایدار نیست. ‏
.
همین. ‏
.
.
پ ن: شاید این شعر هوشنگ ابتهاج رو قبلا نوشته باشم. شاید باز هم بنویسم. همیشه در لحظات نا امیدی، به دادم می رسه. ‏

6 comments:

  1. این مادر بیچاره کیه؟

    ReplyDelete
  2. به نظرم برای تحت فشار قرار دادن پدرشونه، وگرنه که دلایلشون خیلی مسخره تر از همیشه ست

    ReplyDelete
  3. اما به چشم های تو ای چشمه ی امید
    شب پایدار نیست. ‏
    فقط همین رو میتونم بگم.

    ReplyDelete
  4. چقدر خودخواهی های ما آدما به این طفلک ها آسیب میزنه.

    ReplyDelete
  5. مریم-مامان آواJune 6, 2010 at 2:04 AM

    کاش توضیح می دادی .ماجرا چیه؟

    ReplyDelete
  6. امیدوارم همه چی روبه راه باشه.هم برای خودتون و هم برای دوست و آشنا و فامیلتون.

    ReplyDelete