Wednesday, June 16, 2010

لایه های مغز

در هارد دیسک بایگانی ها می گشتم. سراغ فایل های وبلاگ قدیمی رفتم و این مطلب رو پیدا کردم. حداقل مال سه سال پیشه. در اینترنت برنامه ای از دکتر هلاکویی رو در مورد ذهن شنیده بودم و خیلی از مطالبش خوشم اومده بود. نمیدونم چطور شده بود که همت کردم و چند بار گوش کردم، نت برداشتم، سرهمش کردم و گذاشتم توی وبلاگ فدیمی برای دوستان. عین حرفهای خودش نیست. یک جورایی تیتر وار حرفهاش رو تعریف کردم. امروز که خوندمش، فکر کردم بد نیست اینجا هم بگذارمش. اگرچه تهش یکهویی تموم شده و کاریش هم نمی تونم بکنم. طولانیه ولی در حد اطلاعات عمومی، مطلبی رو کامل میکنه و از همه مهم تر بنظر من، از نظر علمی ثابت میکنه که ما قطعا ميتونيم اونی که ميخواهيم باشيم. فقط بايد خودمون رو بشناسيم و با این ابزارِ آگاهی اونطوری که درسته بسازیمش. ‏
.
.
.
مغز سه لایه داره. طی چند صد ميليون سال لايه ی اول مغز در انسان رشد کرده که همه ی فعاليتهای حياتی ما بهش مرتبطه و ابزار کارش حسه* . اين لايه از طريق حواس فراوان، از جمله حواس پنجگانه، ارتباط انسان رو با جهان برقرار ميکنه. تصميم گيری هاش بر اساس اصل درد يا لذته. يعنی از درد فرار ميکنه و دنبال لذت ميره. در اين راستا هم از مکانيزم جنگ و گريز استفاده ميکنه. اگر شد بجنگ، اگر نشد فرار کن. اين لايه بين انسان و حيوانات مشترکه. خوب اين همان تعريف انسانهای اوليه ی غارنشينه که طبيعتا رفتارشون به حيوانات هم خيلی شبيه بوده. ‏
لايه ی دوم، کاملا متفاوت با لايه ی اوله. يعنی نوع و شکل و عملکرد سلولهاش فرق ميکنه. اين لايه، لايه ی احساسی و عاطفيه و اساسا کارش بايگانيه. در اين راستا دوتا کار انجام ميده.يکی اينکه مطالب رو که مياد ضبط ميکنه و گروه بندی ميکنه. مثلا يکی مياد و با من دعوا ميکنه. اين لايه، ماجرا رو ثبت ميکنه.کار دومش اينه که احساس و حال مربوط به اون تجربه رو هم نگه ميداره. پس در مورد قبل، بغل اون تجربه مينويسه، تحقير شدم. مکانيزم تصميم گيريش، عمل و عکس العمله. اين لايه در انسان خيلی رشد کرده. در بعضی از حيوانات هم رشد کرده مثل سگ و گربه و بعضی از پرندگان ولی مثلا در خزندگان اصلا رشد نکرده. اين قسمت از مغز رو اگر در حيوونی فلج کنن، جنبه ی احساسی عاطفيش فراموش ميشه و با بچه اش مثل يک تکه سنگ رفتار ميکنه در حاليکه در حالت عادی اگر هر دو گرسنه باشن، خودش نميخوره و به بچه اش ميده. ‏
لايه ی سوم چند ميليون ساليه که پيدا شده و لايه های بالاترش شايد حدود سيصد هزار سال. اين لايه اصولا کار رو در داخل انجام ميده. نه حسی و انعکاسيه مثل لايه ی اول و نه در ارتباط با خارج مثل لايه ی دوم. اين لايه اطلاعات رو ميگيره و به قسمتهای مختلفش ميده و ازش نتيجه ای ميسازه که مربوط به گذشته نيست. مربوط به حاله. تفکر و تعقل ماحصل فعاليت اين لايه است که همه داريمش ولی بايد اونو بکار بگيريم و رشد بديم تا فعال بشه.
اين سه لايه ی مغز،از هم مستقل هستن و ميتونن با هم و حتی عليه هم کار کنن. ‏
مجموعه ی کارکردهای مغز را ميگن ذهن** . حس، احساس، تفکر و تعقل، حافظه، تخيل، آرزو، برنامه ريزی و ... همه بخشهايی از ذهن هستن. حس، مشخصا محصول لايه ی اول، احساس لايه ی دوم و مابقی لايه ی سوم. ‏
با توضيحات داده شده، بايد متوجه شده باشين که حس و احساس رو همه دارن ولی بقيه رو؟ معلوم نيست. ‏به نظر دکتر هلاکويی حداقل شصت درصد مردم دنيا عقل ندارن ! ‏
ما سيستم حسی رو داريم. طبيعتا اگر اون بهم بريزه، همه چيز رو بهم ميزنه. مثل کسانی که مشکل مغزی دارن و تغييرات شيميايی در مغزشون درست نيست. خوب اين که سر جای خودش. ‏ لايه ی دوم برميگرده به حوادث و اتفاقات و اينکه اونها رو چه جوری تعبير و تفسير کرده باشيم. اين قسمت، کاملا پا در گلِ گذشته داره و معمولا به واقعيت امروز ربطی نداره. بسياری از اين بخش در هشت سال اول زندگی کامل ميشه. و به اين ترتيب بسياری از برداشتهای ما نسبت به مسايل مال هشت سال اول زندگي ماست که تمام عمر ازش استفاده ميکنيم. در واقع ُيک بچه ی حداکثر هشت ساله برای موضوعات ما تصميم ميگيره. ‏لايه ی سوم اگر به اندازه ی کافی رشد بکنه، ميتونه دوتای ديگه رو کنترل کنه، بجز در موارد اضطراری مثل خطرات جدی که معمولا از کار ميافته و لايه ی اول فوری تصميم ميگيره. لايه ی سوم ابزار و امکانات داره و دانايی و توانايی داره. از قيد و بند ديروز و فردا رهاست. اين لايه مثل يک راننده ی وارد پشت فرمون ميشينه و رانندگی ميکنه در حاليکه احساس ما رو هل ميده تا جلو ببره. ‏
دکتر هلاکويی ميگفت "حتی عشق که والاترين رابطه ی احساسی و عاطفيه، بايد از لايه ی سوم بياد. ما ممکنه از کسی خوشمون بياد، اما مهمه بدونيم که اين خوش اومدن از کجاست. اگر دوستش دارم چون زيباست، از حس مياد و تمايل به لذت. اگر دوستش دارم چون مامانم ميگه خوبه، از احساس مياد چون مامانم در کودکی هميشه درست ميگفته. اگر دوستش دارم چون ميشناسمش، از عقل مياد. احساسات خوب و پايدار بايد از عقل بياد. کسی که عقل نداره، هرگز نميتونه عاشق باشه. عشق احساس و هيجانيست که از شناخت و آگاهی همراه با چالشی و مبارزه ای مياد و ما رو در نهايت به جايی ميرسونه که شادی ديگری به اندازه ی شادی من و خوشبختی او به اندازه ی خوشبختی من مهم ميشه. افکار بايد احساسات و عواطف رو بسازن و نظرمون درباره ی هر موضوعی بايد از عقل بياد." ‏
عقل دو زمينه ی ديگر هم داره که یکیش اخلاقه واون یکی پيش بينی و برنامه ريزی. پس دوباره کسی که عقل نداره، اخلاق هم نداره. پس اخلاق اکتسابی نيست و اخلاقِ زورکی و دستوری، يکجايی بالاخره ميلنگه. لايه ی ميانه در مورد آينده با اضطراب و نگرانی نگاه ميکنه يا با بيخيالی. ولی لايه ی بالا با پيش بينی و پيشگيری و آمادگی. ‏
احساسات هميشه ميتونن ما رو تحت تاثير قرار بدن ولی ما بايد بتونيم تشخيصشون بديم و با عقل کنترلشون کنيم. مثلا اگر آدمی حرف عوضی به من زد که من ناراحت شدم، وقتی احساس ميدون رو بدست ميگيره،هی ميگه اون به من توهين کرده، من ناراحت شدم و اون يک جمله گاهی يک روز و حتی گاهی سالها آدم رو اذيت ميکنه. اما اگر عقل بياد وسط، اول اون احساس ناراحتی رو ميشناسه، قبولش ميکنه و ميزاره که لايه دوم بايگانيش بکنه. بعد ميگه که اون که اين حرف رو زده مشکل داره، اونه که دهنش کثيف شده پس من اهميت نميدم. ‏
sense *
mind **

7 comments:

  1. merci, it was very helpful :)

    ReplyDelete
  2. عالی بود مرسی. ولی من فکر کنم بیشتر در گیر لایه ی دومم انگار.

    ReplyDelete
  3. Parisa ,I love it!thanks for sharing.

    ReplyDelete
  4. مامان فرازJune 18, 2010 at 5:50 AM

    جالب بود خیلی.
    پست پایینت رو هم چه قدر قشنگ نوشته بودی. هیی یاد اون خوشی بی سرانجام به خیر

    ReplyDelete
  5. سلام. مرسی. جالب بود. بعضی وقتا بد نیست آدم به نوشته های قبلیش و به کارهای قبلیش و خاطرات قبلیش سری بزنه. دوباره میشه یه عالمه چیز یاد گرفت. البته اینها رو باباییم میگه.

    ReplyDelete