Tuesday, June 22, 2010

بارون بارونه، چمن ها خیس میشه*‏

از روزهای ابری و بارونی هیچوقت خیلی خوشم نمی اومده. بارون نم نم رو دوست دارم. ولی اینکه دارم رانندگی میکنم، سیل از آسمون بیاد و برف پاک کن هم نتونه شیشه رو پاک کنه، از در خونه تا در ماشین، دوقدم برم و خیس آب بشم، معمولا دهنم رو کج میکنه و ابروهام رو توهم. ‏
هفته ی پیش، همه ی چمن های خونه رو عوض کردیم. چمن های تازه آب میخوان. خیلی زیاد. بهمون گفتن که برای دو هفته، روزی دو ساعت صبح و دو ساعت شب باید بهشون آب حسابی بدیم. جوری که زیرشون گل بشه. یک روز دیرتر فهمیدیم که روزی دوساعت که گفتن یعنی، هر نقطه از چمن دو ساعت و باز یعنی شبانه روز آبیاری چمن های جلوی خونه. روز اولی که نوزادها رو تحویل گرفتیم، به اندازه ی کافی آب نرسوندیم. خیلی هاشون زرد و خشک شدن. از روز دوم شروع کردیم. تفریبا همه ی روز آب دادیم. بی خیال مصرف آب. فقط میخواهیم بچه هامون رو زنده نگه داریم. یواش یواش بعضی جاهای زرد شده سبز شدن. هنوز هم زرد داریم. این چند روز آفتابی بود و گرم. چمن ها تاب آفتاب ندارن. روزهای گذشته، همش برای آسمون ابری دعا کردم و بارون زیاد. از همون سیل آسا ها که چمن ها رو سیراب کنه از آب. حتی شنبه که مهمون داشتیم، گِل و شِل کفشِ مهمون ها هم برام مشکلی نبود. گاهی ابرها توی آسمون می چرخیدن ولی خبری از بارون نبود. و من هی میگفتم ببارین بابا ببارین، چمن هامون تشنه اند. ‏
این چند روز چفدر فکر کردم به کشاورزهایی که محصولشون، سرمایه ی زندگیشون ،بارون می خواد و هر بار نگاه به آسمون کردم، فکر کردم که چشم انتظار بارون بودن برای اونها، چه انتظار سختیه. ‏ یاد قصه ی آهوی گردن دراز می افتادم و میگفتم خوب بود اگر گردنم اونقدر دراز بود که صدام به گوش ابرها می رسید.‏
امروز ابرهای بارونی اومدن. امروز خبری از آفتاب نیست. امروز صبح بارون حسابی اومد و وقتی می اومدم شرکت، جلوم رو نمی دیدم. و اینبار من نه دهنم رو کج و کوله کردم بودم و نه غر میزدم. من ذوق میکردم و می خندیدم و خوشحال بودم. خدا رو شکر میکردم. به چمن ها فکر میکردم که برای اولین بار آب ِآسمانی می خورن و سیراب میشن. ‏
باید یادم باشه که وقتی بار دیگه، روز دیگه و یا سال دیگه از این بارون ها اومد، خوشحال باشم، چون حتما جایی، چمن نوزادی و نگاه منتظری هست که برای اون بارون شادی میکنه. ‏یکی مثل خودِ من.‏
لطفا با همان آهنگ ترانه ی بارون بارونه ی معروف بخونین.‏ *

4 comments:

  1. :)
    یاد اون حکایته افتادم که یک آدم کاردرست را خواب دیدند که بعد از مرگ جاش زیاد خوب نبوده. ازش پرسیدن که علتش چیه. گفته یک دفعه که از خانه آمدم بیرون دیدم که نم نم بارون گرفته. با خودم گفتم چه بارون به موقعی! اینجا بهم گفتن که چی بی موقع بوده که اون بارون به موقع بوده!ه

    ReplyDelete
  2. بارون هميشه خوبه...هميشه
    امسال اينجا خشکساليه
    مزارع همه تشنه هستن
    درختها خشک
    راستي مه هم تو حياطمون لاي سنگ ها چمن داريم.الان سرحال هستن. من خيلي دوستشون دارم. وقتي زرد مي شن خيلي حالم گرفته ميشه

    ReplyDelete
  3. این همونه که یاد بگیریم در هر چیزی مثبت ها رو ببینیم.

    ReplyDelete
  4. می‌گن کشاورزی عبادته چون همیشه چشم کشاورز به آسمونه و خدا نه بنده‌هاش

    ReplyDelete