Thursday, July 15, 2010

حل معضلات جهانی

در راه طولانی و چهل و پنج دقیقه ای کمپ، با روشی از همه چیز حرف میزنیم. مخصوصا که دیگه میاد جلو میشینه و هر دو مون حال خوشی از این تغییر جدید داریم. هر از گاهی بهش دست میزنم و از اینکه دستم به راحتی بهش می رسه، کیف میکنم. در راه برگشت، غیر از روز اول که از خستگی خوابش برد (یک روز کامل رو دایم اینها راه میرن)، معمولا در مورد تجربه هاش در باغ وحش میگه. کاش میشد یک ضبط صوت داشتم. همش رو ضبط میکردم و بعد میاوردم روی کاغذ. (راستی چرا اینکار رو نمیکنم. کاری نداره که امروز با موبایل صداش رو ضبط میکنم.) امروز صبح حرف از این در و اون در رسید به بمب اتمی و گفتیم که آمریکا که اینقدر الان مخالف تولید بمب اتمیه، تنها کشوریه که از بمب اتم استفاده کرده. آهان اولش من داشتم داستانی که روز قبل در راه برگشت از باغ وحش در رادیو شنیده بودم، در مورد یک قتلی که قاتلش معلوم نشده بود، تعریف می کردم و بعد از سیزده سال خانواده ی مقتول، در اثر سوال نوه ی طرف که گفته کی پدر بزرگم رو کشت، یکهو به فکر افتادن به هر قیمتی شده، قاتل رو پیدا کنن و کارآگاه خصوصی گرفتن و از این حرفها. بعد گفتیم که خدا کنه موفق بشن و قاتل رو پیدا کنن. من گفتم که چطوری میشه با سنگینی قتل یک آدم زندگی کرد، و روشی گفت شاید بشه تو از کجا می دونی. گفتم آره خوب نمیدونم ولی فکر میکنم، سایه سنگینی روی زندگی آدم بندازه. اون گفت که اگر قاتلی بیشتر و بیشتر بکشه، راحت تر میتونه زندگی کنه چون دیگه یادش نمیاد کی رو کشته. من گفتم فکر نمیکنم، چون کسی که بمب اتمی رو روی هیروشیما انداخت از این موضوع همیشه ناراحت بود. ولی خوب این اتفاق باعث شد که جنگ جهانی تموم بشه. اون میگه بنظر تو این دلیل خوبیه؟ شاید نه. نمیدونم. کمی گپ می زنیم که کلی آدم بکشی تا یک جنگ بزرگ تموم بشه بهتره یا دنبال راه بهتری باشی؟ مثل اینکه یکهو یک داد بزنی از همه بلندتر تا همه ساکت بشن و یا اینکه هی مودبانه با این و حرف بزنی که لطفا داد نزنین. بعد حرف عوض میشه که آمریکا که تنها کشوریه که بمب اتمی رو استفاده کرده حالا اینهمه مخالف داشتنشه. خوب باز هم معنی میده ولی چرا اونهایی رو که درست کرده، از بین نمی بره؟می ترسه که یک روز، یکی دیگه که بمب اتم داره ازش استفاده کنه؟ خوب پس چکار باید کرد با بمب اتم. من میگم یک کمیته تشکیل بشه در سازمان ملل بمب ها رو از همه ی کشورها جمع کنه و نابود کنه. روشی میگه نمیشه چون اون بمب رو هیچ استفاده ی دیگه ای نمیشه ازش کرد یا باید نگهش داشت یا منفجرش کرد. میگم پس ببرندش توی ماه منفجر کنن یا سیاره های دیگه. میگه نه مامان مگه میشه، ماه روی زمین خیلی اثر داره و اگر یک بمب اتم توش منفجر بشه، ممکنه نابود بشه. میگم پس انگار بالاخره ماموریت این بمب ها اینه که یک وقتی زندگی رو روی زمین از بین ببرن. میخندیم که آره دیگه. پس تنها راه اینه که دست کسی باشه که ازشون خوب مراقبت کنه. بعد میگیم نگهداری این بمب ها مثل همون دستگاه فیلم لاسته که هر صد و هشت ساعت یکی باید یک برنامه رو اجرا کنه. حالا بهتره کی این مسیولیت رو داشته باشه؟ نوبتی باشه یا یک کشور همیشه اینکارو بکنه؟ روشی میگه که بنظر من آلمان از همه بهتره و در جواب چرای من میگه چون آلمان یکبار جنگ جهانی رو شروع کرده و همیشه شرمندگیش براش هست، در عین حال هم مردمش خیلی آسیب دیدن، اونها بیشتر از همه می خوان که جنگ جهانی دیگه ای تکرار نشه. و بعد راجع به کاندید شدن کانادا برای این مسیولیت صحبت میکنیم و اینکه کانادا از امریکا بهتره یا بدتره و اینکه در کانادا قدرت کنترل شده تره و دیگه سرتون رو درد نمیارم که به مقصد میرسیم و حل و فصل مسایل دنیا هم به پایان میرسه. به همین آسونی. همینجوری بعضی ها تند تند برای حل مشکلات دنیا طرح میدن دیگه. :) ‏
.
در راه برگشت که خودم تنها هستم، رادیو رو روشن می کنم که داره با یکی از مبارزین حماس مصاحبه میکنه. کمی گوش میکنم که داره دلیلش رو برای تنفر از اسراییل میگه. چند بار خاموش میکنم و دوباره روشن میکنم. دوست دارم بدونم آخرش چه نتیجه ای می خواد بگیره. نمی تونم تصمیم بگیرم که می خوام گوش کنم یا نه. بالاخره خاموش میکنم و میگم بی خیال دنیا و جنگ و نفرت. ‏
فکر میکنم که امروز دیگه حتما باید وبلاگ بنویسم. ده روز ننوشتن یعنی خیلی. وبلاگ باید همیشه چیز جدیدی توش باشی. می گردم دنبال روزهایی که گذشت و دیده ها و شنیده ها و تجربه ها و حال و احوال. باز توشون گم میشم. وقتی میرسم به کامپیوتر، دست به نقد همین گفتگو روان میشه در ذهنم. خوبه. همین هم برای شکستن طلسم ده روزه خوبه. ‏
.
خیلی خوشم که چیزی نوشتم.‏ مثل اینکه بچه ی چرک و کثیفم رو حموم کردم و لباس نو بهش پوشوندم.‏

6 comments:

  1. مریم-مامان آواJuly 15, 2010 at 12:16 PM

    خوب کردی نوشتی و من عاشق اون تحلیلش راجع به آلمان بودم

    ReplyDelete
  2. من که از این فیلسوفی روشی همیشه خوشم می اومده!! خوب کردی نوشتیش

    ReplyDelete
  3. بچه ها که بزرگ میشن آدم احساس نزدیکی بیشتری بهشون می کنه و هم صحبتی باهاشئن خیلی دلنشینه
    جمله آخر رو هم خیلی خوب اومدی

    ReplyDelete
  4. چه لذتي داره بتوني با بچه ات در مورد همه چيز حرف بزني و نظرش رو بپرسي.

    ReplyDelete
  5. دوست عزیز چقدر شیرین بود این مکالمه مادر و فرزند.... راستی خیلی جالبه منم مثل تو وبلاگ شده برام یه چیزی تو مایه های یکی از مهمترین وظایف زندگی... روزهایی که چیزی مینویسم خیالیم انگار راحت شده و بارم سبکتر.....

    ReplyDelete
  6. آره عزیزم باید بدونی که همیشه باید بنویسی وگرنه ما نگران میشیم.
    اینکه روشی اینقدر بزرگ شده رو هم تبریک میگم.

    ReplyDelete