Wednesday, March 30, 2011

تا تو هستی ...*‏

ساعت پنج و بیست دقیقه است. آشفته ام. به دلایل مختلف که می دانم و نمیدانم. هنوز دیر نکرده. اما بی اختیار، هر چند دقیقه از لای کرکره ها به پارکینگ نگاه میکنم و جای خالی ماشینش را، باز میبینم. دیر نکرده ولی بهش زنگ میزنم. مکالمه مان همین چند کلمه ی کوتاه است.
‏-کجایی؟
‏-در راه منزلجات
‏-خوبه
‏-پس فعلا
‏-خداحافظ
بی آنکه بگویم، بی آنکه بشنود، وقتی هست، بهترم.

* تا تو هستی و غزل هست، دلم تنها نیست ...

3 comments:

  1. hamin emrooz be hamin fekr mikardam ke vaghty hast heghadr behtaram
    rooshi va mooshiye naz ro beboosion a sale no ham mobarakkkk

    ReplyDelete
  2. سال نوی شما هم مبارک.‏

    ReplyDelete