Monday, May 16, 2011

اعتماد

روشی چهارشنبه ی گذشته امتحانِ علوم داشت. آخر ساعت زنگ زد و گفت بعد از مدرسه میمونه. (مدرسه چهل و پنج دقیقه بعد از زنگ خوردن بازه تا بچه ها و معلمها کارهای اضافی یا باقیمانده شون رو بکنن.) وقتی رفتم دنبالش، از امتحان پرسیدم.  گفت
- امتحان خوب بود ولی نرسیدم  تمومش کنم. وقت کم اومد.
- فقط تو وقت کم آوردی؟
- نه بچه های دیگری هم وقت کم آوردند.
- حالا چی میشه.
- معلم گفت می تونی بعد از مدرسه بمونی تمومش کنی؟
- آهان پس برای همین بیشتر موندی.
- نه به معلم علوم گفتم که نمی تونم چون به معلم کتابخانه قول دادم برای نمایشگاه کتاب بهش کمک کنم.
- چی گفت؟
- گفت باشه. سر کلاس بعدی امتحان بده.
- امتحانت که مهم تر بود.
(با تاکید)- مامان! من به معلم کتابخانه قول داده بودم!
- آخه پس بقیه ی امتحان علوم چی میشه؟
- فردا که علوم نداریم، جمعه هم کلاس ها برای مسابقه ی دو تعطیله. دوشنبه بقیه ی امتحانم رو می دم.
.
.
در این جور وقتها دچار تناقض عجیبی میشم، با تصوری که خودم از امتحان دارم.  یادمه که وقتی امتحانات آخر یکی از ترم ها رو در مقطعِ فوق لیسانس می گذراندم، روشی را هفت ماهه حامله بودم و نشستن روی صندلی به مدت طولانی، سخت بود. امتحانهایمان هم اگر بیشتر از سه ساعت نبود  ، کمتر نبود،. با استادها صحبت کردم تا بتوانم یک بار بین امتحان از کلاس خارج بشم، سری به دستشویی بزنم و به این بهانه چند قدمی راه برم. این امتیاز به من داده شد، ولی آنها چنان بودند که انگار خیلی به من ارفاق کرده اند و من شدیدا شرمنده و مفتخر به اعتمادی که به من شده بود. حالا در امتحانی که هر سوال دستکم، یک صفحه صورت مساله  داشت، در مسیر یک دستشویی رفتن و آمدن، من چه تقلبی می خواستم بکنم، خدا داند.

2 comments:

  1. اینم یکی از فرق های اینجا و اونجاس دیگه.
    خوشحالم که رفتی ایران و بهت خوش گذشته. نگرانت شده بودم نمینوشتی ولی در عین حال برات کامنت نذاشتم که توی معذوریت گیر نکنی. آخه سابقه نداشت اینقدر دیر بنویسی.

    ReplyDelete
  2. یاد خودمون افتادم که سر امتحان یه مراقب بالا سرمون بود وقت امتحان که تموم می شد همچین برگه رو از زیر دستمون می کشید که کم بود پاره شه! بعد هرچی بهش می گفتی اسمتو رو برگه ننوشتی حالیش نبود

    ReplyDelete