Tuesday, May 17, 2011

دخترک

می پرسم: "دوستم داری؟"
می گوید: "آره." شاید هم "اوهوم" که من فکر می کنم یعنی آره.
می گویم: "ولی من بعضی وقتها خودم رو دوست ندارم."
چیزی نمی گوید و من دیگر نمی گویم که  بیشتر وقتها نه بعضی وقتها. و من باز نمی گویم که هر وقت انرژی نداشته باشم تا بالای سر کله ام بشینم و دستورات مثبت بدهم، وقتی کنترل از دستم خارج شود، پرده ای کنار می رود و دخترکِ ناتوانی از پشتش بیرون می آید که هر چقدر هم بقیه دوستش دارشته باشند، خودش، خودش را دوست ندارد. دخترکی که دوست داشتن گدایی می کند. چون خودش ندارد.
این گدای مفلوک را نمی خواهم. من باید یک روز بالاخره تکلیفم را با این دخترک روشن کنم که یا از درماندگی در بیاید و بماند یا برود بمیرد. ای کاش آن روز زودتر برسد.

2 comments:

  1. man modthast daram sar va kalleh mizanam ba an khodam ke baraye man khod nist hanooz ham jai naresidam.barayat arezooye khoshi mikoanm,har vaght vaght daram sari behet mizanam

    ReplyDelete
  2. همیشه خوب باشی، پریسا جان.‏

    ReplyDelete