Friday, May 27, 2011

خواب رو دِی

ساعت هشت شبه ولی هنوز هوا کاملا تاریک نشده. دارم لیوان شیرِ قبل از خوابِ موشی رو آماده می کنم. میگه "وقت خواب شده؟" میگم "آره" میگه "هنوز که شب نشده". میگم " هوا هنوز تاریک نشده ولی وقت خواب شده." میگه "من "خواب رو دِی" دوست ندارم." چند بار تکرار میکنه تا من متوجه منظورش میشم. منظورش هست "خوابیدن در روز". (عبارتهای انگلیسی و فارسی که درست میکنه، گاهی معمایی میشه که باید حلش کرد.) همینطور که مشغولیم باهم، هوا  تاریک تر میشه. کمی بعد میگم "ببین هوا تاریک شد، بریم حالا بخوابیم؟" میگه "نه باید سیاه بشه." میگم "چه جوری یعنی؟" میگرده و یک گربه ی سیاه اسباب بازی داره. از اون سیاه های مثل شَبَق*. میاردش و میگه "اینجوری."

* شاید بنظر مسخره بیاد، ولی پیدا کردن و نوشتن کلمه ی "شبق" خیلی مزه داد. مثل پیدا کردن یک آشنای قدیمی. مدتها بود که نه شنیده و نه بکار برده بودمش.

No comments:

Post a Comment