Monday, June 6, 2011

منتقدِ بالفطره

دیروز تولد موشی بود و در حیاط نوزده تا مهمون کوچولو و پر چنب و جوش داشتیم. یکی از همکلاسیهای موشی که پسر خیلی شیطونیه و حسابی حال همه رو دیروز جا آورد، خواهری دوقلو داره. خواهرش در کلاس دیگه ایه. دعوتش نکرده بودیم. یعنی به فکرم نرسیده بود، چون با دوستهای موشی هم دوست نیست. دوستهای خودش رو داره. با مامانش برای رسوندن برادرک اومد. توی حیاط هم اومد. کمی ماند. دیدمش. باهاش حرف زدم و حالش رو پرسیدم. یک آن از ذهنم گذشت که بگم او هم بمونه. کاری پیش اومد و دویدم دنبالِ اون کار. آنها هم رفتند. خیلی کار کردیم و دویدیم و واقعا میگم که دویدیم. مهمانی هم به خوشی و خیر گذشت.
امروز سر کار نشستم و ماجرای خواهرک  یادم اومد. برای اولین بار از دیروز تا حالا. فکر کردم به نگاهِ دخترک به حیاط و بچه ها. به خودم گفتم چرا به فکرم نرسید دعوتش کنم تا بمونه. اشتباه کردم. نکنه دلش خواسته باشه که بمونه. از اونطرف میدونم که اگر دعوتش کرده بودم و به اندازه ی برادرش شیطونی میکرد یا هراشکال دیگه ای در رابطه باهاش پیدا میشد، صد دفعه به خودم میگفتم که چرا وقتی دعوتش نکرده بودم یکهویی گفتم که بیاد.
یک همچین چیزی هستم من و بعد میگم چرا روشی از پیدا شدنِ اشکال در کارش و اشتباه کردن ناراحت میشه.
حالا، اگر اینها رو به بابایی می گفتم، احتمال زیاد همین حرفها رو بهم میزد. یعنی اگر می گفتم دخترک بیاد، می گفت، <چرا گفتی وقتی اینهمه بچه داریم >و حالا که نگفتم میگه <چرا نگفتی، بچه گناه داشت.>  در بیشتر موارد که حرف بزنیم، بالاخره چیزی پیدا میشه که من نکردم یا اشتباه کردم یا جور دیگه ای  میشد بکنم. بابایی هم اینجوریهاست.
همین بابایی، چند وقت پیش که صحبتی بود و من ازش پرسیدم "اگر بخواهی به حساسیت من به انتقاد، بین یک تا ده نمره بدی، چند می دی؟" همچین فوری،بدون معطلی ومحکم  گفت "ده." و توضیح داد که تو هیچ ظرفیت انتقاد نداری. از اون روز منهم یک پروسه در کنجی از هزار گوشه ی مخم شروع به کار کرده که "ببین! حساسیت به انتقاد نداشته باشی."
به خودم میگم، عزیز جان تو خودت یک منتقد بیست و چهار ساعته ی در مُخِ ات داری، دیگه اصلا چرا باید از انتقاد بقیه ناراحت بشی. راست میگی خودت به خودت گیر نده. مشکلت رو با خودت حل کن. یکی از اون آدم با حال ها رو بنشون تو کله ات که بیشتر وقتها بزنه روی شونه ات و بگه دمِت گرم. وقتی هم که اشکالی پیدا شد، بگه بیخیال، دفعه ی بعد. کلا خوبه که آدم با حال باشه.

باید پست بی سر و تهی شده باشه. 

3 comments:

  1. We love YOU, however you act and critisize yourself.

    Afrooz

    ReplyDelete
  2. یه مرد امیدوارJune 9, 2011 at 6:55 AM

    ولی پست خیلی خوبیه. به نظر من اون حرف بابایی طبیعیه. کسی نیست که از انتقاد ذوق کنه. شاید تو یه موقعیت‌هایی آدم بتونه اشتباهشو قبول کنه و اگر در همون رابطه ازش ایرادی گرفته شد، بپذیره اما به هرحال آدمیزاد از انتقاد ذوق نمی‌کنه. پس هم رفتار شما و هم همسر محترم جفتش طبیعیه
    شاید بشه بعدا با یه گرم گرفتن ویژه با اون دخترک در ساعتی که فرضا رفته‌اید مدرسه برای کاری، ته مونده این حس رو پاک کنین. به نظرم اینجوری خوبتر حل می‌شه و تموم می‌شه با خوبی

    ReplyDelete
  3. آقای شیر به من میگه من ساپورتیو نیستم یعنی عین شوهر شمام. از وقتی اینو بهم گفت سعی می کنم فکر کنم و بعد حرف بزنم و خیلی وقت ها در برابر اشتباه خودشم ازش حمایت کنم. البته همیشه اینجوری نیستم و گاهی خوداگاهم مختل میشه و باز میرم سراغ ایرادگیری

    ReplyDelete