Thursday, August 4, 2011

وبلاگ خوانِ دو دقیقه ای

وسطِ خوندنِ مطلبی هستم که باید هر چه زودتر ادیت بشه و بفرستیم بره. فرصتِ چند دقیقه ای پیش میاد که باید برای اجرای یک برنامه صبر کنم. کیبرد زیر دستم،  مانیتور جلوی چشمم، میشه سری به وبلاگم نزنم؟ صفحه اش رو باز کردم. برنامه هنوز اجرا نشده. بذار دو تا وبلاگ بخونم. از بین اونها که مشتاق ترم ببینم چطورن و چی گفتن، دوتا رو باز میکنم. همینطور که می خونم ماوس رو جابجا میکنم و وضعیت برنامه رو چک میکنم. هنوز داره لود میشه. اون دو تا رو میخونم. می خوام کامنت  بذارم. دو کلمه ای هم مینویسم.  باز برنامه رو چک می کنم. اجرا شده. کارم، مثل یک مامانِ جدی که دیرش شده، وایستاده و میگه "زود باش بیا، دیر شد." سعی میکنم حرفم رو توی کامنت، سریع جمع کنم. میدونم چی میخوام بگم ولی جمله اش خوب در نمیاد. منصرف میشم و کامنت رو می بندم. مامان کار، یه ابروش رو داده بالا و میگه "تا پنج میشمرم و باید اومده باشی." میگم " باشه ، باشه. بزار یک وبلاگ دیگه بخونم." تندی نگاه میکنم به لیست وبلاگ ها و یکی دیگه  رو انتخاب میکنم. باز میکنم. دو خط میخونم. مطلبش طولانیتره. نه فایده نداره. صفحه رو می بندم. "اومدم، مامان کار. اومدم. عصبانی نشو. اومدم."

2 comments:

  1. دقیقا امروز همینطور بودم. وسط کار جدی و فوری وسوسه وبلاگ خوندن رهایم نمی کرد. انقدر سرعتم زیاد میشه اینجور موفع ها.
    دیگه زود زود سر می زنم. دلم تنگ شده بود برای اینجا

    ReplyDelete
  2. سلام از گودر ميخونمت اما نمي تونم كامنت بزارم
    الان تصائفي با فيلتر شكن وصل شدم
    اومدم بگم همراهت هستم روز به روز
    بوووس

    ReplyDelete