Friday, November 25, 2011

در عشق زنده باید

تلخ بودم برای امروز. از تلخی ام دوبار نوشتم ولی پست نکردم. نمیدانم چرا. شاید نمی خواستم تلخی و خشم را رسمیت ببخشم. امروز ولی با دخترک به عرش رفتم. به آسمان. لبریز شدم از عشق. جایی برای تلخی نگذاشت. آغوشم پر شد از بغل های کوچک او و دوستانش. وقتی که دوید و بغلم کرد و بوسید، بدنبالش همه دویدند. همه. با ناباوری آغوشم را باز کردم برای تمامشان. شاد بودند. شاد بودم. عجیب بود. عظیم بود. مست شدم. متصاعد شدم.
. 
عزیزِ کوچکم، با سوال عجیبِ و یادآوری های دیروزت، با عشقی که امروز بر سرم ریختی، چه زیبا به یادم آوردی که که این دو روزِ دنیا، ارزش تلخ بودن و تلخ کردن ندارد. یادم آوردی که باید همیشه به زندگی، رنگهای زیبا بزنم و قلم موی سیاه را از دستم انداختی. با همه ی وجود آماده انتقام بودم از روزگار و تو مثل یک پیامبر، پرده ای را دریدی و در کمال معصومیت، چشمم را باز کردی به دشتِ سرسبزِ زندگیم. کار امروزت مشابه کاری بود که روشی هفت سال پیش کرد و دستم را گرفت تا مهربان باشم، نه انتقام جو و طعم آن مهربانی برای همیشه ام ماند. ممنونم از تو. ممنونم از کاینات.
.
.... در عشق زنده باید، کز مرده هیچ ناید   ..... دانی که کیست زنده، آن کو ز عشق زاید .....

1 comment:

  1. چقدر باید خدا رو شکر کنیم که یه همچین هدیه های با ارزشی بهمون داده.

    ReplyDelete