Monday, March 19, 2012

برآمد باد صبح و بوی نوروز

زمستان امسال زود گذشت و بهار زود آمد. شاید چون امسال ما اصلا زمستان نداشتیم. قصه ی آمدن بهار و تمام شدن زمستان، یکی از زیباترین داستان های هستی است که دیدن و شنیدنش هیچ وقت تکراری نمی شود. امسال اولین سالیست که لاله هایمان قبل از نوروز جوانه زنده اند. در ماه های آخر سال، با تکه هایی از خودم مواجه شدم که بد بودند و سخت بودند و زخمی بودند. بهترند الان. می دانم که بهترهم خواهند شد. خستگی و نا امیدی داشتم از شرایطم. با شرایط راحت ترم الان. و میدانم که راحت تر خواهند شد. دست اندازهای سال پیش، آماده ام کرده اند تا دنده ی سرعت را در سال جدید عوض کنم و فرمان را محکم تر در دست بگیرم. ریشه های همسری ام قوی تر شده و به خاک های عمیق تری دست یافته، دخترکانم شاخ و برگ ها بیشتری گسترانده اند و بزرگتر شده اند. مادرم را که چون آینه ای در کنار نشسته، نگاه میکنم تا در او و با او، خودم را بیشتر بیابم و برایش سلامتی و شادی آرزو میکنم.
سال نو، سال تازه، در انتظارت هستم و دلم برایت می تپد. شادم از آمدنت. بیا و برای همه شادی بیاور.
در بین تبریک های نوروزی که گرفتم، این را بیشتر دوست داشتم.
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری، آغاز روزهایی باشد که آرزو داری!
‏‏‏نوروزتان مبارک!

6 comments:

  1. نوروز شما هم مبارک پریسای عزیز
    "یک دسته گل بنفشه"

    ReplyDelete
  2. ممنونم مصی جان. برای تو و خانواده ی عزیزت هم همینطور!‏

    ReplyDelete
  3. عزیزم سال نو مبارک. منم عاشق قصه ی اومدن بهار هستم.

    ReplyDelete
  4. دریا جون سال نوی تو هم مبارک!‏

    ReplyDelete
  5. سال نو مبارك دوستم. سال خوبي واسه شما و خونواده عزيزت ارزو ميكنم

    ReplyDelete
  6. ممنونم گلی جان!‏

    ReplyDelete