Monday, April 16, 2012

لودر

مجال چند دقیقه ای پیدا کردم. یعنی به خودم دادم. منظر جواب ایمیلی بودم تا کاری را شروع کنم. از صبح تا الان که ظهره، دستکم روی پنج تا موضوع کار کردم. شب هم خوب خوابیدم و با وجود آنکه صبح یکساعت زودتر بیدار شدم تا مطلبی را بخونم، مغزم تر وتازه بود. خوب روی کارها فکر کرد و بین شون جابجا شد. آسون نیست. بعضی وقتها روی یکی گیر میکنم.
رفتم سراغ ایمیل شخصی ام تا کمی رفت و روب کنم. چند کامنت قدیمی باعث شد که نوشته های قدیمیم رو بخونم. چه خوب بودند. چه خوب بود که نوشتم. چه خوب اگر بنویسم. از کجا بنویسم.
 روبروی شرکت، یک ماشین لودر داره همینطور زمین رو می کنه و خاک رو از اینطرف برمیداره میگذاره یک طرف دیگه. فکر میکنم که منهم مثل همین لودر هستم. فقط کار من تمومی نداره. فکر می کنم به تمام کارها و موضوعات شبانه روزم. چقدر زیادند. همه اش هم مهمند. همشون رو هم دوست دارم. نمی خوام از هیچکدوم هم کم بگذارم و از دست شون بدم. شکایت نمیکنم. نمیخوام وقت یا انرژیم رو با منفی نگاه کردن از دست بدم. تازه به کی بکنم. بابابی که خودش به اندازه ی من و جور دیگر مشغوله. او هم لودریه برای خودش. پرکار و ساکت.

دنبال چی هستی پریسا. همین زندگیست. خودِ خودش. 

زندگی تمام شدن کارهای نیمه تمام نیست. زندگی تک تک لحظه هاییست که مشغول کارها هستی.

قدر هر لحظه اش را باید بدونی و تا میشه توش زندگی کنی. 

چه در لذتش چه در دردش، چه سربالاییش و چه سرپایینیش، که زود می گذره.....


زندگیمون داره گسترده تر میشه. دوستش دارم. منهم باید گسترده تر بشم و بال هام رو بازتر کنم. باید.‏

پ ن: چند خط آخر رو هر کار کردم نشد که درست پشت هم بنویسم. بلاگر ترتیب جمله ها رو بهم میزد. برای همین هر جمله سر خط شروع شده. :)‏

No comments:

Post a Comment