Thursday, June 28, 2012

عاشقانه ای برای تو

روشی، عزیزم، زمان چه زود میگذرد....‏

 بزرگ شدی، دیگر بچه نیستی. دوشیزه ای جوان وزیبایی. دیروز که به مراسم فارغ التحصیلی از دوران راهنمایی می رفتی، دختر جوان آرزوهایم را دیدم. دختری که حتما روزی خودم هم بودم ولی در آشفته بازاری که ما بزرگ میشدیم، به شکفتن ما ارجی نمی نهادند. ما باید شکفتنهایمان را پنهان می کردیم تا کسی نبیند. شکوفایی انداممان را، شکوفایی افکارمان را. تو اما در راه دیگری گام برمیداری و من خوشحالم که توانستیم برایت این مسیر را فراهم کنیم. ‏

با کفشهای پاشنه بلند و موهای آراسته و لباس برازنده ای که اندام زیبایت پوشانده بود، با سینه ی جلو و به آرامی گام برداشتی، بدون اینکه پایت بلغزد. (فکر میکردم که چون به کفش پاشنه بلند عادت نداری، وقتی جلوی بیش از پانصد نفر راه بروی، پایت بلغزد) با معلم و مدیرت دست دادی و دیپلمت را گرفتی. ‏

با همین قدم های آرام و محکم در دبیرستان پیش برو. نگرانِ لغزیدنت نیستم. تو هم نباش. اگر لغزیدی، تعادلت را باز پیدا میکنی.‏

فقط حضورِ در این لحظات و دیدنِ تو و بودنِ تو، چنان شیرین و لذت بخش بود که برای پاداش تمام تلاش های مادریم کافی ست. بارها در تشکر از هدیه ای که برای پدر و مادرم گرفته بودم، شنیدم "موفقیت تو بهترین هدیه برای ماست." حالا معنیش را می فهمم. من اما می گویم که بودن تو، خودش همان هدیه است، چه برسد به موفقیتت. که مطمینم خواهی بود. می دانی عزیزم، من دیگر از تو انتظاری ندارم که چیز خاصی یا کس خاصی بشوی که من بخواهم. من دارم نگاهم را به تو و زندگیت تغییر میدهم. من برای تو آینده ای تصویر نمیکنم. نمی خواهم که تو مایه افتخار من بشوی. تو تعهدی به مفتخر کردن من نداری. بار این تعهد پُشتم را همیشه خم کرد. نه چنین باری را بر شانه های نازنینت نمی گذارم. آرزویم این است که تو به خودت افتخار کنی و بدانی که ارزشمند و توانایی. تو تنها به هستیِ خودت متعهدی. همانطور که من هستم و باید باشم و نباید فراموشش کنم. وقتی مادر بشوی می فهمی که این کار سختیست و این اتصال من و پدرت به تو، اتصال عجیب و غریبیست که گاهی نمی توانیم خودمان را از تو تشخیص بدهیم. اما مثل هر کارِ سخت دیگری، نتیجه اش خوب است. رهایی می آورد و آزادی. میدانم راهی را که به تو تعلق دارد و هدفی را که برایش پا به روی کره خاکی گذاشتی را خواهی یافت و با توانایی هایی که داری، به هدفت میرسی. من جلوتر از تو نمیروم تا بدنبالم بیایی. در کنار تو خواهم بود و هر زمان که بخواهی، دست ها و چشم ها و قلبم را برایت در کاسه میگذارم. ‏

میدانم که در تو چیزی هست. در همه هست. در تو من آن گوهر را می بینیم. شاید چون مادرت هستم و تو را زاییده ام، شیر داده ام و هزاران بار بوییده ام، می توانم روشنایی گوهرِ وجودت را ببینم. می دانم در فضایی که در اختیار داری، خواهی توانست آنرا به هستی خودت و دیگران بتابانی. همانطور که با وجودت خانه و چشم ما را روشن کردی.‏

عزیزکم، من با تو و برای تو، خیلی رشد کردم و خواهم کرد. ممنونم که هستی. امیدوارم که دبیرستان برایت تجربه ای شیرین و پر از آموزه های مفید باشد و تو را قدرتمند و شادان، در مسیری که باید، بگذارد.‏

تا بی نهایت دوستت دارم. ‏

پریسا



12 comments:

  1. خیلی زیبا نوشتی. ای کاش روزی روشی اینو بخونه و چه مادر خوب و پخته ای هستی. امیدوارم من هم چنین باشم. به خوبی تو. خوش به حال روشی. خوش به حال موشی

    ReplyDelete
  2. ممنونم ازت. ممنونم.‏

    ReplyDelete
  3. I wanted to cry.
    mine is just
    going to start grade 1.

    ReplyDelete
  4. همیشه موفق باشی روشی عزیزم...
    پریسا جان مثل همیشه برای من نوشته ات پر از آموزش بود..ممنونم که می نویسی ..ممنونم که هستی.
    "یک دسته گل بنفشه"

    ReplyDelete
  5. ممنوم ازت.‏

    ReplyDelete
  6. یه مرد امیدوارJuly 14, 2012 at 9:57 AM

    صمیمانه تبریک. انشاالله سلامتی روشی و شما و همسر مهربان و خواهر کوچک

    ReplyDelete
  7. hich midoonid alan 3 sale weblogetoon ro mikhoonam, baram mesle ye ghese shirine, shoma khaili ziba minevisi, alan ke khoodam ye dokhtar daram vaghean tamame kalamtetoon roo hes mikonam, be khatere ghalam shivatoon behetoon tabrik migam

    ReplyDelete
  8. ممنونم از شما.‏

    ReplyDelete
  9. مامان امیرسامJuly 19, 2012 at 1:22 AM

    پریسا جانم
    این پست این نامه این دلنوشته مادرانه یا هرچه که بخواهی اسمش را بگذاری خیلی به دلم نشست. می بینی چقدر زود میگذره؟ من هم دارم زود گذشتن اش را حس میکنم و هر روز با خودم تمرین میکنم که پسرک را برای خودش و حضورش در زندگی ام دوست داشته باشم. نه برای "مفتخر کردن من "

    و بقول تو:
    تو تعهدی به مفتخر کردن من نداری. بار این تعهد پُشتم را همیشه خم کرد

    دلپذیری ان صحنه دیدن دختر زیبایت با پاشنه بلند گوارای وجودت نازنین

    ReplyDelete
  10. ممنونم از کامنت قشنگت

    ReplyDelete
  11. منصوره مامان نوراAugust 8, 2012 at 4:14 AM

    پریسای نازنینم
    چقدر خوشحالم امروز که بلاخره تونستم بعد از مدتها به یک فیلتر شکن دست پیدا کنم و وبلاگ دوست داشتنیت رو بخونم مصادف بود با چنین عاشقانه ی زیبایی ... نمی تونم وصف کنم که چقدر از خوندنش لذت بردم و با امیدواری آینده ی خودم رو در اون دیدم . چقدر خوشحالم که دخترکت این همه برازنده شده و می تونی از قدمهای استوارش لذت ببری . چقدر خوب که گفتی با اون رشد کردی و خواهی کرد . آرزو می کنم همه ی لحظاتت توام با این حسهای عاشقانه و زیبا باشی . کلمه ی زیبای "مادر" برازنده ی چون تویی است دوست خوب من .

    ReplyDelete
  12. منصوره جان ممنونم از مهربانیت و کامنت قشنگت.‏

    ReplyDelete