Thursday, January 3, 2013


- این دفعه دیگه هر چه را که نوشتم پست میکنم. از آخر نوامبرننوشتم و هر بار که صفحه ی وبلاگم را باز میکنم تاریخ سی ام نوامبر بهم دهن کجی میکنه. چند بار وسوسه شدم که وبلاگم را ببرم به یک جای دیگر که در ایران بلاک نباشه. ولی هر وقت به ظلمی که پشت این موضوع هست فکر میکنم، لجم در میاد و دوست ندارم نوشته هایم را بدست زورگو بدهم. همین پست آخر که از سی نوامبر داره بهم دهن کجی میکنه فقط سی و چهار بار خونده شده که کسی نه حال هان یا هون گفتنی داشته و نه اونقدر خوشش اومده که لایک کنه. گرچه در اینجا مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق نمی آورد و صاحب سخن باید خودش، خودش را بر سر ذوق آورد، میبینم که شدیدا زنده ام و زندگی میکنم. دوست دارم که وبلاگم هم زنده باشد. باید بنویسمش تا زنده بماند. هر چقدر هم که جفنگ باشد، میدانم که نوشتنش بهتر از ننوشتن است. یک جور دانستنی که فقط خودم میدانم. برای پست ها دیگه عنوان نمیگذارم تا راحت تر آسمان و ریسمان را بهم ببافم.
- سال دوهزار و دوازده تمام شد. خیلی زود. سال دو هزار و سیزده شروع شد. شب سال نو مهمان داشتیم وبا گروهی از دوستان شادی کردیم. دوستانی که آمدنشان به خانه ی ما برای سال نو یک رسمِ کهنه شده. از آن کهنه شدن های دوست داشتنی. مثل شراب. در راستای همین آمدنشان آرزویی کرده بودم که برآورده شد. به فال نیک گرفتمش. امسال یاد گرفتیم که در اسپانیا رسم دارند که قبل از آغاز سال نو دوازده حبه ی انگور به نیت دوازده ماه سال بر میدارند و بلافاصله بعد از نیمه شب دانه دانه میخورند و برای هر ماه آرزو و دعا میکنند. ما هم کردیم. به فال نیک گرفتمش. به  بابایی میگفتم که خداییش ماه های سال به همین سرعت که ما انگورها را خوردیم میگذرند. حالا شاید کمی یواشتر.
- روز اول سال نو که فقط در خانه ولو بودیم، چنذ تا فیلم دیدیم. یکیش کانگ فو پاندا بود که برای دهمین بار یا بیشتر بود که میدیدیم. در یک جای قشنگ فیلم که مستر اوگ وی* با پاندای ناامید و مستاصل حرف میزد، گفت
You are too concerned about what was and what will be. There is a saying: yesterday is history, tomorrow is a mystery, but today is a gift. That is why it is called the "present."
عبارت دوم معروفه. ولی بنظر من جمله ای اوله که توی همه ناراحتی ها و اضظراب های روزمره به درد می خوره. مثل یک دیازپام با استامینوفن که بندازی بالا. هر وقت دچار ناراحتی، ناتوانی، درماندگی و هر نوع حال بد میشم، یا رد پای
what was
هست یا رد پای
what it will be
     اینها رو که حذف کنی شکل هر موضوعی عوض میشه و چشمت باز میشه به یک افق دیگه. از دو روز قبل از سال نو دنبال یک رزولوشن* بودم. اینجا مُده که برای سال جدید یک تصمیم جدید بگیری. وقتی به این صحنه ی فیلم رسیدیم و این فکرها از سرم گذشت، تصمیم سال جدید را گرفتم. در لحظه بمان. از مستر اووگ وی هم کمک و پشتیبانی خواستم برای ماندن بر این تصمیم. مهم نیست که او یک کاراکتر کارتونیه،هنوز میتونه مراد باشه. این دنیا، دنیای عجیبیه و همه چیز ممکنه.

پ ن: نتونستم برای بی نظمی فونتِ پُست کاری بکنم. بلاگر گفت همینه که هست.‏

* Master Oogway
* Resolution

 

6 comments:

  1. I don't have Farsi font in my office but learn a lot from this post & please do not stop writing. I really like your point of view. specially nowadays which I am a new immigrant & need your experiences. & I agree with you; that's why I didn't spot writing in my blogspot

    ReplyDelete
    Replies
    1. Thanks Asa jan. I won't stop writing. It makes a difference no matter what. :)

      Delete
  2. Manam moddathas vase postham esm nemizaram.
    Rasti rasme 12 angur, male Italy ham hast ;-)
    sale noye khubi dashte bashi!

    ReplyDelete
  3. اتفاقن من یکی همیشه از خوندن اینجا لذت می برم و کلی یاد می گیرم ازت پریسا جان.همیشه هم بهت گفتم..
    ممنون که اون جمله زیبای توی کارتون کونگ فو پاندا رو نوشتی.خیلی به دلم نشست.
    مصی

    ReplyDelete
  4. mamnoonam masi jan. hamishe be man lotf dari.

    ReplyDelete