Friday, November 30, 2012


آخر وقته و بقول اینها روزم پروداکتیدو* نبوده. همه اش صرف کارهای تکه تکه و نصب این سرویس پَک* و اون سرویس پَک شده. یک اِس کیو اِل سِروِر* می خواستم نصب کنم و یک مایکرو سافت آفیس* روی ایمِیج* های مختلف. چند تا سرویس پَک نصب کرده باشم خوبه. کاش یکی هم برای من سرویس پَک می داد. مثلا وقتی بچه ات تین ایجر میشد، یک سرویس پَک نصب میکردی و یکهو میشدی که مامان فرد اعلای تین ایجر پسند.
به جلسه ی اولیا و مربیان مدرسه ی روشی رفته بودم. از مدرسه هزار و صد شاگردی فقط شش تا  مادر اومده بودن. با مدیر و معاون و رییس و منشی جلسه شده بودیم ده تا. مدیرشون یک خانوم سیاه پوسته با صدای کلفت و عین مردها. میشه ازش ترسید. ولی بعد از دو جلسه ی اولیا و مربیان باهاش راحت ترم. چند تا راهنمای پدر و مادری از اداره ی مرکزی برای مدرسه فرستاده بودن که ظاهرا بعنوان منبع در مدرسه باشه و کسی مشکلی چیزی داشت بیاد سراغش. مدیر ناگهانی تصمیم گرفت که اونها رو بده به ما. احتمالا از ذوق اینکه ما چند تا رفتیم به جلسه ی اولیا و مربیان. ما هم گرفتیم. یک پوشه ی خوشگل و رنگارنگ با کاغذ  اعلا بود. وقتی گرفتمش زیر لبی گفتم که اینهم کاغذ بیشتر برای ریسایکل* شدن. (بسکه هر روز مدرسه نامه و یاداشت و خبرنامه و مقاله و غیره می فرسته خونه.) تازه میخواستم همین رو بلند هم بگم که نگفتم. تو خونه پوشه رو باز کردم و دیدم چند تا بوکلت داره که چطوری بچه ها رو در درس و تحصیل حمایت کنیم. یکیش مخصوص تین ایجر ها بود. با خودم گفتم در هر موضوعی بچه های این سن رو جدا میکنن. اینقدر که دیگه خود بچه ها هم باورشون میشه که در این سن باید غیر عادی باشند.  مدیرشون می گقت که چهارده تا هفده سالگی  سالهای بسیار حساسی هستند. از این دوران بچه ها نیرومند بگذرند دیگه میتونین با خیال راحت ولشون کنین. ولی من کلا به این نتیجه رسیدم که مادر بزرگم و اجداد قبلیشون درست فهمیده بودند که "تا گوساله گاو شه، دلِ صاحبش آب شه"
دیشب دوباره فرصتی دست داد و کمی قبل از تبدیل شدن به جنازه به زیر پتو لغزیدم. بابایی داشت درس می خوند. دیدم که مغز و چشمم هنوز کار میکنه. مقاومت کردم و بجای برداشتن ایفون و چرخیدن بیخودی در دنیا، بوکلت* تین ایجر ها روبرداشتم تا بخونم. چند بخش داشت. برای ساپورت فرزند تین ایجر باید همه ی اینها باشید.Good listener, informed, coach, mentor  
یکی دوتای دیگه هم بود که الان یادم نیست.هر کدومشون یک فصل داشت برای خودش. من شنونده ی خوب رو خوندم. به حرف هاشون خوب گوش کنید. بدون قضاوت گوش کنین. با فکر باز و اوپن مایند* باشین. اگه این کارها رو بکنم که همه ی کارهام درست میشه، مادری هم جزوش هست دیگه. اصلا قضاوت نکردن و همیشه اوپن مایند بودن بنظرم چیز ترسناکی میاد. وقتی تصورش میکنم، برام یکهو اینقدرهمه چی ساده و ممکن میشه و خودم اینقدر سبکبال میشم که انگار رفتم توی فضا معلق شدم. انگار با همین قضاوت هاست که به زمین چسبیدم.

حالا فکر کن همین یک پرنتینگ سرویس پک* برای گود لیستنر* داشتیم. ما لود میکردیم و کار تموم میشد، چه خوب بود.

میدونم که ستاره های نوشته زیادن و شبیه وقتی شده که از موشی نقل قول میکنم. واقعیتش اینه که فکر کردن من الان همینطوره. فکر کردنم دیگه به فارسی خالص نیست. اعتراف کنم که در خونه هم انگلیسی حرف میزنم. قضاوتش نمیکنم. به خودم میگم که زبان فقط یک ابزاره. مهمه اینه که چطور ازش استفاده کنم. قضاوت نکردن، تمرین مادری هم هست. :)
*productive
* Service pack
* SQL Server
* Microsoft Office
* image
* recycle
* booklet
* open mind
* parenting service pack
* good listener

No comments:

Post a Comment