موش موشکم امروز به مهد رفت. يکبار ديگه دلم رو گذاشتم جايی و خودم اومدم بيرون و پشتِ درِ بسته، گريه کردم. گريه ی شوق از بزرگ شدنش و گريه ی غم از دور شدنش. کمانِ ما کشيده تر شد و تير، اولين حرکتش را بسوی پريدن انجام داد.***ه
همان کيفی را که روشی در همين دو سال و نيمي اش بدوش انداخت و به مهد رفت، برداشت. اين کيف اسباب بازيش شده بود و هر روز برميداشت و ميگفت که به مدرسه ميره. ديشب شستمش و وقتی از خشک کن در اومد، فکر کردم به روزی که با روشی برای مهد خريديمش. زمان گذشت و گذشت، زمين چرخيد و چرخيد و اين بندها روی شانه های عزيزِ ديگرمون هم نشست.ه
ابرهای نگرانی چند روزه که روی دلم سايه مياندازن و ميرن. نکنه ها و اگر و مگرها. گاهی تمام سختی هايی که برای مهد رفتن روشی کشيديم جلوی چشمم مياد و ميترسم که تکرار بشه. تمام ديروزم با دلشوره و اضطرابی گذشت که رشته ی کارو از دستم در آورده بود. چه خوبه که زمان بدون توجه به حال ما ميگذره و همراه با ترسها و نگرانيها هم ميشه جلو رفت. ديشب صبح شد و امروز، دخترم را بعد از خدا، به دستهای ديگری سپردم. با آرومی و خوشحالی از من جدا شد. اميدوارم که تمام روز همچنان شاد باشه.ه
***
همان کيفی را که روشی در همين دو سال و نيمي اش بدوش انداخت و به مهد رفت، برداشت. اين کيف اسباب بازيش شده بود و هر روز برميداشت و ميگفت که به مدرسه ميره. ديشب شستمش و وقتی از خشک کن در اومد، فکر کردم به روزی که با روشی برای مهد خريديمش. زمان گذشت و گذشت، زمين چرخيد و چرخيد و اين بندها روی شانه های عزيزِ ديگرمون هم نشست.ه
ابرهای نگرانی چند روزه که روی دلم سايه مياندازن و ميرن. نکنه ها و اگر و مگرها. گاهی تمام سختی هايی که برای مهد رفتن روشی کشيديم جلوی چشمم مياد و ميترسم که تکرار بشه. تمام ديروزم با دلشوره و اضطرابی گذشت که رشته ی کارو از دستم در آورده بود. چه خوبه که زمان بدون توجه به حال ما ميگذره و همراه با ترسها و نگرانيها هم ميشه جلو رفت. ديشب صبح شد و امروز، دخترم را بعد از خدا، به دستهای ديگری سپردم. با آرومی و خوشحالی از من جدا شد. اميدوارم که تمام روز همچنان شاد باشه.ه
***
شما كماني هستيد كه فرزندتان مانند تير زنده ای از چله ی آن بيرون مي جهند. كمانگير است كه هدف رادر مسير نامتناهی مي بيند و اوست كه با قدرت خود شما را خم مي كند تا تير او را تيز پر و دوررس به پرواز درآوريد. بگذاريد كه خم شدن شما در دست كمانگير از روی شادی باشد، زيرا كه او هم به تيری كه می پرد مهر می ورزد وهم به كمانی كه در جا می ماند.
پيامبر - خليل جبران
پيامبر - خليل جبران
چه جمله جالبی بود این تشبیه به تیر و کمان.
ReplyDeleteچه خوب که موشی با خنده از تو جدا شده چون از خیلی ها شنیدم که بچه هاشون موقع رفتن به مهد گریه می کنن.
عادت میکنیم.عادت کردیم که عادت کنیم.اولش سخته.اینکه موشی اولش رو ا خوشحالی ازت جدا شده نشون میده که اونجا رو دوست داره.
ReplyDeleteبچه ها جلوی چشم ما بزرگ میشن و قد می کشن. ایشاالله که همیشه شاهد موفقیت ها و پیشرفت ها باشی. بچه مدرسه ای شدن موشی گلی رو هم تبریک میگم.
ReplyDeleteMobarak mobarak madrese raftan Moushi khanoom mobarak,
ReplyDeleteSimin
hamin ke rooze avalo bedoone gerye rafte dige negaranihato kam mikone mobarake avalin rooze madresash
ReplyDeleteای جان، رفته مهد کودک ، نازی. من حالا فکر میکردم که اگه من بچۀ دوم داشته باشم این مشکلات رو با بچه دومم نخواهم داشت. ظاهراً که اشتباه کردم. انگار تاریخ با تمام پستی و بلندیهاش برای هر شخصی در عین فرق داشتن، تکرار هم میشه
ReplyDeleteبه سلامتی و دل خوش
ReplyDeleteخيلي اين جمله ي خليل جبران بنظرم عميق و زيبا بود. مرسي از اينكه به يادم آوردي
ReplyDelete