Wednesday, January 28, 2009

شاپرک خانوم

داستان شاپرک خانوم رو امروز از سايت راوی دانلود کردم. بعد از سالهای زياد، دوباره با صدای جيغ شاپرک خانوم رفتم توی دخمه ی تاريکی و دونه دونه با اوستا ملخ و سوسکی خانوم و کرم شب تاب و ... ملاقات کردم. شاپرک خانومی که راه برگشتش به سوی خورشيد و نور، با قربانی کردن يکی از موجودات اون دخمه باز ميشد. شاپرک خانوم مهربون و کوچولويی که راحت هر چی رو که داشت ميبخشيد و نميخواست به کسی آسيبی برسه. ه
يکبار ديگه همراه با شاپرک خانوم آهنگ محزونی رو که در فراق آفتاب ميخوند، خوندم. مدتها، اين شعر، در زمزمه هام بود و يادم نمياد که کی از بين شون رفت. ه

ای آفتاب، ای آفتاب .... بر پيکر سردم بتاب
دور از تو و گرمای تو .... دور از جهان ِ زنده و زيبای تو
من مي روم، غمگين بخواب ....ه

شاپرک خانوم با آفتاب کاری داشت. ميخواست بره اما نميتونست چشم به روی ديگران ببنده.ه
مثل سالها پيش خنديدم به پروفسور ماگيس که به قول خودش شعبده باز ترين مگس جهان و مگس ترين شعبده باز جهان بود.ه
...
نميدونم. يک اتفاق عجيبی داره در زندگی من ميافته. يعنی مدتيه که شروع شده و ادامه داره. سالها زندگی کردم و دفترهايی رو باز کردم وغلط يا درست، نوشتم و بستم. از اين مدرسه به اون مدرسه. از اين محله به اون محله. از ايران به کانادا. اومدم. حالا، هر روز چيزی از گذشته ام دوباره زنده ميشه و مياد توی امروزم. تک تک دوستان قديمم. از دبستانی ها تا دبيرستانی همه دونه دونه پيدا ميشن. بهشون دسترسی پيدا ميکنم. عکسشون رو ميبينم. ايميل، تلفن، ملاقات. چه شيرين، چه باور نکردنی. کتابهایی که خونده بودم و دوست داشتم و باهاشون زندگی کرده بودم. دوباره ميخونم. دوباره ميشنوم. همين شاپرک خانوم. بارها از مرجان نوارش رو گرفتم و ده ها بار گوش کردم. هر بار که نوار در ضبط صوت کوچکمون که هميشه پيش من بود، به پايان ميرسيد، من تا مدتی بهشون فکر ميکردم. دوست داشتم مثل شاپرک خانوم باشم. دنبال چيزی بودم اون موقعها، که نميدونستم چيه. ولی ميدونستم که بايد دنبال چيزی باشم. اگر بخوام از امروزم، به اين داستان گوش کنم، بنظرم کمی شخصيتهای داستان شعار ميدن. ولی اونروز ها، همه چيز من همين شعارها بود. دوست داشتم شاپرک خانوم باشم. شاپرک خانومی که با آفتاب يک کاری داشت. ه
...
من واقعا متحيرم از اينهمه گذشته، که در زندگی ام به روز شده. کمی هم مي ترسم ...ه

پ ن
پيشنهاد ميکنم اگر قصه ی شاپرک خانوم رو نشنيدين، از اينجا دانلود کنيد و بشنويد.ه

2 comments:

  1. من اين قصه رو نشنيدم ولي ايني كه گفتي:اونروز ها، همه چيز من همين شعارها بود.
    راست ميگي منم اينطوري بودم. روياهاي دور و درازي كه حالا هم دارمشون ولي متعادل تر شايد

    ReplyDelete
  2. این قصه را گوش می کنم تا ببینم که شعاری که می گی چی بوده. ه

    به نظر من این که این فرصت برات فراهم شده که الان با تجربه های امروزت به شعارهای اون روزهات نگاه کنی را باید مغتنم بشمری و سعی کنی که ازش هر دوشون استفاده کنی.ه

    برات آرزوی موفقیت می کنم

    ReplyDelete