امروز يکبار خواستم پاسخی برای کامنتهای پست قبلی بنويسم و در واقع مي خواستم بنويسم که "معلوم شد که بيشتر دوست داريم مثل قرمزی باشيم. خود منهم دوست دارم مثل قرمزی راحت و معمولی باشم تا مثل نيلگون پيچيده و زيبا و دور از دسترس." اما همون موقع، چيزی شبيه فکر بانو ه دو چشم که در کامتنش گفته بود، به ذهنم رسيد. از خودم پرسيدم که آيا واقعا ميخوام معمولی باشم و آيا آدمهای معمولی چقدر در دنيا تاثير گذاشتن. مگه همه ی آدمهايی که در دنيا تغييری بوجود آوردن، در زمان خودشون، تنها و عجيب و غريب نبودن؟ خيلی هاشون حتی از جامعه ی آدمهای معمولی طرد شدن.ه
.
شايد بشه اين موضوع رو اينجوری گفت. مثل ديگران بودن و منحصر بفرد بودن، شايد دو جنبه ی متفاوتِ ما باشند که مثل همه چيزهای ديگر در هستی، تناقضی هستند که باهم در ما وجود دارند و هنر ما اينه که تعادل رو بين اين دو موضوع، در کنار هزاران موضوع ديگه برقرار کنيم. فکر نميکنم که تفاوت آدمها باعث تنها بودنشون بشه. در واقع فکر که ميکنم تفاوت، اصل حياته و قرار هم نيست که ما با هم يکی باشيم. فکر ميکنم توهمی که گريباگير آدميزاد شده و تنهايی و جنگ و نابودی رو بهمراه آورده، توهم برتر و بهتر بودنه که آدميزاد نسبت به بقيه ی آدمها و نسبت به دنيا و طبيعت پيدا کرده.ه
شايد بشه اين موضوع رو اينجوری گفت. مثل ديگران بودن و منحصر بفرد بودن، شايد دو جنبه ی متفاوتِ ما باشند که مثل همه چيزهای ديگر در هستی، تناقضی هستند که باهم در ما وجود دارند و هنر ما اينه که تعادل رو بين اين دو موضوع، در کنار هزاران موضوع ديگه برقرار کنيم. فکر نميکنم که تفاوت آدمها باعث تنها بودنشون بشه. در واقع فکر که ميکنم تفاوت، اصل حياته و قرار هم نيست که ما با هم يکی باشيم. فکر ميکنم توهمی که گريباگير آدميزاد شده و تنهايی و جنگ و نابودی رو بهمراه آورده، توهم برتر و بهتر بودنه که آدميزاد نسبت به بقيه ی آدمها و نسبت به دنيا و طبيعت پيدا کرده.ه
.
خوبه مثل قرمزی، شاد و معمولی راه بريم و بچرخيم و صدا درست کنيم، اما لازم هم هست که گاهی مثل نيلگون گوشه بشينيم و فکر کنيم و با سوال بدون جواب "از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود" کلنجار بريم. البته يادمون باشه که در اينصورت هنوز هم به اندازه ی قرمزی معمولی هستيم. و اگر باله و دمی به زيبايی نيلگون داريم، تلالوش رو به هستی هديه کنيم اما بخاطرش احساس برتری، حتی به ملخ دريايی نکنيم.ه
خوبه مثل قرمزی، شاد و معمولی راه بريم و بچرخيم و صدا درست کنيم، اما لازم هم هست که گاهی مثل نيلگون گوشه بشينيم و فکر کنيم و با سوال بدون جواب "از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود" کلنجار بريم. البته يادمون باشه که در اينصورت هنوز هم به اندازه ی قرمزی معمولی هستيم. و اگر باله و دمی به زيبايی نيلگون داريم، تلالوش رو به هستی هديه کنيم اما بخاطرش احساس برتری، حتی به ملخ دريايی نکنيم.ه
.
امروز فصلی از کتاب انديشه های ماندگار رو ميخوندم که در رابطه با طبيعت بود. از قول سرخپوستی ميگفت که او در مدرسه ی سفيد پوستها درس خوانده و چيزهايی از کتاب ياد گرفته. اما بنظر او کتاب روح بزرگ خلقت در طبيعت هر روز و هر روز برای ما بازه و چيزهايی رو به ما ميآموزه که در هيچ کتابی نيست.ه
.
هنوز نميتونم بفهمم که چرا بعضی حيوانات مثل همين نيلگون نميتونن با بقيه همجنسانش کنار بيان و مثل همون خروسها باهم دعواشون ميشه. اين درس رو نفهميدم. ه
امروز فصلی از کتاب انديشه های ماندگار رو ميخوندم که در رابطه با طبيعت بود. از قول سرخپوستی ميگفت که او در مدرسه ی سفيد پوستها درس خوانده و چيزهايی از کتاب ياد گرفته. اما بنظر او کتاب روح بزرگ خلقت در طبيعت هر روز و هر روز برای ما بازه و چيزهايی رو به ما ميآموزه که در هيچ کتابی نيست.ه
.
هنوز نميتونم بفهمم که چرا بعضی حيوانات مثل همين نيلگون نميتونن با بقيه همجنسانش کنار بيان و مثل همون خروسها باهم دعواشون ميشه. اين درس رو نفهميدم. ه
ببخشید با اجازه اسم ماهیت را روی پستم گذاشتم و نظرم هم آنجا است؛مرسی برای پست خوب و مثبتت
ReplyDeleteمحض اطلاع دوستان من یک پریسای دیگرم
جالبه که من هیچ موقع فکر نکردده بودم که دوست دارم معمولی باشم یا متفاوت. شاید اصلا این دو تا مفهوم رو برای خودم معنی نکرده بودم. همیشه سعی کردم جوری باشم که که خودم دوست دارم. الان که فکر میکنم میبینم خیلی جاها شبیه دیگران بودم و خیلی جاها متفاوت، ولی باز نمیتونم بگم کدوم یکی معمولی بوده.
ReplyDeleteما هم دو تا ماهی داریم توی یه تنگ تنگ! یکی طلایی و یکی قرمز! اسم ندارند ولی به نظر میاد خوب باهم کنار میان. قرمزه گندهتر و شیطونتره، طلاییه آرومتر و کوچکتر. شکل دم و بالهشون هم فرق داره. به گمونم از دو تیره و طایفه مختلفند. خلاصه کلی تفاوت..
ReplyDeleteپریسا جون، به نظرم میاد اون چیزی که جنگ و نابودی یا برعکسش همزیستی و همکاری رو به همراه میاره، «توهم» نیست، بلکه «تنازع»ه. هر کی میخواد خودش و نزدیکانش باقی بمونند، ولو به قیمت نابودی دیگران یا به بهای تن دادن به زحمت همکاری با اونها. حالا هر موجودی بسته به شعور و تجربهاش از محیط زندگیاش، تنازع خودش رو یه جور تضمین میکنه. یکی با تکروی، یکی با زندگی جمعی؛ یکی با حمله کشنده، یکی با دفاع مستحکم؛ یکی با نگه داشتن فرمی که میلیونها سال داشته، یکی با تغییر روزمره... اینها تو خیلی چیزها متفاوتند، ولی هنر همهشون «زنده موندن»ه. به گمونم اگه خوب فکر کنیم، همه رفتارهای بشر رو هم میشه تو همین دستهبندی گنجوند. یا دست کم اول این جوری بوده، بعد کمکم علت اصلی محو شده و بشر انگیزههاش رو رنگهای گوناگون زده... از دینی و فیلسوفانه بگیر تا علمی و فناورانه.
ما هم همون ماهی قرمزی توی تنگیم، ولی چون هوشمندیم، برای زندگیمون دنبال دلیل «بامعنیتری» میگردیم. شاید توی دریای بیکران پیداش کنیم، شایدم یه کوسه با ما شکمش رو سیر کنه... کی میدونه!؟
سلام پریسا جان. :) ممنون از لطفت :) من این روزها اینقدر سرم شلوغه که نه وقت میکنم چیزی بخونم و نه چیزی بنویسم... :) دلم هم برای نوشتن تنگ شده و هم خوندن.... چند تا پست آخرت رو خوندم :)
ReplyDelete-----
ماهی ها خونسردن و زیاد غصه نمیخورن :)
خوش باشی