يکساعتی وقت دارم تا موشی رو بيدار کنم، باهم بريم دنبال روشی و موشی رو ببريم به دکتر. برای دومين بار در چند روز گذشته. درست از شبی که برگشتم، مريضی موشی با تب بالايی که هنوز هم درگيرش هست، شروع شده. هنوز نشده دل سير با بابايِی و روشی بشينم و عکسهايی رو که گرفتم ببينيم و داستانهايی رو که از پرتقال شنيده بودم، براشون تعريف کنم. داستانهايی که برای بيشترشون، عکس هم گرفته بودم تا ملموس تر باشند. در تمام اين مدت يبشتر نشستم و موشی رو در آغوش گرفتم. حتی در دستشويی هم ميگه منو بغل کن. چه بازی های عجيبی داره اين روزگار که وقتی پا در راهی ميگذاری، و ادعای شجاعت و جسارت ميکنی، سخت تر و محکم تر امتحانت ميکنه. وقتی برای اولين بار در صندوقچه ی نگرانی ها و مسیوليتها را ميبندی و کليدش را هم ميگذاری و مي روی تا هفته ای خودت باشی و هر چه فقط مربوط به توست، وقتی برميگردی تا از همه چيزهای خوبی که فکر ميکنی يافته ای حرف بزنی، ناپديد ميشی و همه وجودت فقط در بالا و پايين رفتن جيوه ای خلاصه ميشه که تب جوجه ات رو نشون ميده و روزی ده بيست بار، با شدت تکونش ميدی تا زير سی و پنج بياد و وقتی از زير بغلش بر ميداری و در تاريکی شب، دنبال چراغی هستی که ببينی تا کجا بالا رفته، آرزو ميکنی که از سی و نه بالاتر نباشه. بازی ای که توش، اگر قدمهات رو محکم برداشتی و رفتی، وقتی برگشتی، فرصتی برای ولو شدن و مزه مزه کردن آنچه گذشت، بهت نميده. نه. بايد سفت تر و محکم ترادامه بدی. بدون حتی يک شب خوابيدن. ه
بازی ای که هر بار در کلنجار با موشی هستی و او لب به شربت نميزنه،وقتی از بابايی ميشنوی که در اون يکهفته تقريبا دو بار غذای درست خورده، وقتی در فرودگاه با ديدنت بغض ميکنه و ميگه "من تو رو ميخواستم"ه و از اونجا تا خونه، حداقل پنجاه بار اين جمله رو تکرار ميکنه، يک کارت با علامت سوال بزرگی ميگذاره جلوت که "ارزش داشت که رفتی". ه
.
موشی حتما حالش خوب ميشه. ولی هرچه نگاه ميکنم، شادمانی که در خونه و از شادی عزيزانم دارم با هيچ شادی و موفقيت ديگری برام قابل مفايسه نيست. و اين شايد چيزی است نهاده در و وجود يک زن که باعث شد که رنج بکشه و از رنجی که ميکشه شادمان باشه. ه
...
لباسهايی که پريشب شستم و از خشک کن در آوردم هنوز روی مبل هستند. چه کششی داره نوشتن و وصل شدن به بی انتهای اينترنت که بجای جمع کردن اونها که مثل خاری توی چشمم ميرن، پشتم رو بهشون ميکنم و مينويسم. ه
موشی حتما حالش خوب ميشه. ولی هرچه نگاه ميکنم، شادمانی که در خونه و از شادی عزيزانم دارم با هيچ شادی و موفقيت ديگری برام قابل مفايسه نيست. و اين شايد چيزی است نهاده در و وجود يک زن که باعث شد که رنج بکشه و از رنجی که ميکشه شادمان باشه. ه
...
لباسهايی که پريشب شستم و از خشک کن در آوردم هنوز روی مبل هستند. چه کششی داره نوشتن و وصل شدن به بی انتهای اينترنت که بجای جمع کردن اونها که مثل خاری توی چشمم ميرن، پشتم رو بهشون ميکنم و مينويسم. ه