دو سال پيش، در باغچه ی کوچک سه گوشی که در حياط داريم، تعدادی پياز گل ليلي* کاشتيم. روشی تحقيقی در مدرسه در مورد اين گل کرده بود و در اون زمان، اين گل، گلِ محبوبش بود. سال پيش هرچه چشم به اون تکه خاک سه گوش دوختيم، چيزی سر در نياورد. يک ساقه ی ليلی سرکی کشيد ولی يادم نيست بچه ها ناخواسته شکستندش يا سنجاب ها. هرچه بود، او هم منصرف شد و ديگه بزرگ نشد. به چند برگ سبز بسنده کرد و گلی نداد.ه
به اين نتيجه رسيديم که در اون باغچه چيزی سبز نميشه. جاش خوب نيست و گفتيم که ديگه چيزی در اونجا نکاريم.ه
...
سالی ديگر گذشت.ه
...
امسال با آمدن بهار، در سه گوش کوچکمان دو ليلی سر برآورد که تا امروز رشد کرده اند و بزرگ شدند. امروز که سری به حياط زدم، ديدم که چهار ليلی ديگه سر از خاک درآورده اند. ه
...
به امروزِ نزديک فکر ميکنم که دوسال پيش، فردای خيلی دور و ناممکن بود. به خودم ميگم پيازی که در اين خاک بکاری، دانه ای که در اين خاک بنهی، سبز خواهد شد. سبز. فقط اوست که ميداند هر پياز چند سال بايد در خاک بماند و کی از خاک سر برآورد. ه
به اين نتيجه رسيديم که در اون باغچه چيزی سبز نميشه. جاش خوب نيست و گفتيم که ديگه چيزی در اونجا نکاريم.ه
...
سالی ديگر گذشت.ه
...
امسال با آمدن بهار، در سه گوش کوچکمان دو ليلی سر برآورد که تا امروز رشد کرده اند و بزرگ شدند. امروز که سری به حياط زدم، ديدم که چهار ليلی ديگه سر از خاک درآورده اند. ه
...
به امروزِ نزديک فکر ميکنم که دوسال پيش، فردای خيلی دور و ناممکن بود. به خودم ميگم پيازی که در اين خاک بکاری، دانه ای که در اين خاک بنهی، سبز خواهد شد. سبز. فقط اوست که ميداند هر پياز چند سال بايد در خاک بماند و کی از خاک سر برآورد. ه
...
و وقتی به همه ی اينها با هم فکر ميکنم، متحير ميشوم از اين عظمت با حسابی که منهم جزيی از آن شدم و خنده ام ميگيرد از وقتهايی که شلوغی و بيتابی ميکنم. در اين لحظات است که دوست دارم وضو بگيرم، نماز بخوانم و سرم را با عشق در برابرش فرود آورم.ه
و وقتی به همه ی اينها با هم فکر ميکنم، متحير ميشوم از اين عظمت با حسابی که منهم جزيی از آن شدم و خنده ام ميگيرد از وقتهايی که شلوغی و بيتابی ميکنم. در اين لحظات است که دوست دارم وضو بگيرم، نماز بخوانم و سرم را با عشق در برابرش فرود آورم.ه
پ ن: وقتی اسم اين پست را نوشتم يادم اومد که مادرم را خانواده ی خودش ليلي صدا ميکردند. اسمی بود که پدربزرگم دوست داشتند. پدر بزرگم هم مردی دوست داشتنی بود. اسم شناسنامه ايی مامان، چيز ديگری بود و بعد که ازدواج کردند، به اصرار پدرم، ديگه همه به اسم شناسنامه ای که پر طمطراق تر بود، صدايش کردند. اما خدا بيامرز دايی مامان تا آخر عمر همان ليلي صدايش ميکرد و من هميشه از شنيدنش خوشم ميومد. اسمی صميمی و خودموني بود. ه
Lily *
زیبا...ه
ReplyDeleteکیف کردم
ReplyDeleteسلام . خیلی جالب و موثر بود . کاش همیشه یادمان بماند هر چه می گوییم یا انجام می دهیم دانه ای است که می کاریم و روزی نتیجه اش را خواهیم دید
ReplyDeleteاز خوندنش خيلي لذت بردم، قشنگ و لطيف.
ReplyDeleteراستي اين گل ليلي همون گل سوسنه؟
پريسا عزيز اين حس بينظرت درباره گل و گياهان را دوست دارم ..كاش من هم باغچه كوچ و انگشتي سبز براي كاشتن داشتم
ReplyDeleteچه پست جالب و چه نتیجه گیری خوبی. من هم از اسم لیلی خوشم میاید. اسم خودم لیلاست و لی گهگاه کهدیگران منو لیلی صدا میکنند خوش خوشانم میشه. به نظرم یکی از قشنگترین و خوش آهنگ ترین اسمهای دنیاست
ReplyDeleteدرسته مهرناز جان. نميدونستم ولی
ReplyDeleteدر ديکشنری که نگاه کردم،نوشته بود سوسن سفيد