Wednesday, May 27, 2009

هوای ابری و مگسی

تاريکی يک روز ابری رو هيچ چراغی روشن نميکنه. نور چراغ در روز اصلا به آدم نمي چسبه. همه کرکره ها هم بازن تا کمترين نور بيرون رو به داخل راه بدن ولی باز هم نه. روشن نشده که نشده. بارون مياد. گاهی آروم و گاهی تند که صدای حسابی درست ميکنه. روزهای بارونی رو، حداقل از توی خونه دوست ندارم. مخصوصا اگر تنها باشم و رشته کارم رو هم پيدا نکنم که بدست بگيرم. ه
يک مگس بيچاره هم از ديروز در خونه ی ما گير کرده از اون مگسهای سياه و قلمبه. ديشب بچه ها رفتند بخوابن و منهم پيششون بودم، بهش نگاه ميکردم که چطور خودش رو به در و ديوار ميکوبه که بره بيرون، دلم براش سوخته بود و دنبالش نکردم. ولی نصفه شب که دوباره رفته بودم اونجا و ديدم هنوز داره وز وز ميکنه، با وجود اينکه بچه ها خواب بودن، افتادم دنبالش که بالاخره هم نشد بکشمش. وز وز مگس واقعا اعصاب خوردکنه. جالبه که وقتی اومدم آشپزخونه تا شيربرای موشی گرم کنم، دنبالم هُردود کشيد* و اومد اونجا. گفتم خوبه همينجا ميمونه. اما به اتاق که برگشتم، باز ديدم داره دم چراغ خواب پرواز ميکنه.ه
مگس جان، تو اصلا خواب نداری؟ بعد ياد تکه ای از سريال باغ مظفر افتادم که برای نازی خواستگاری آمده بود و فردای اونروز کامران در تلاطم بود که نتيجه چی شده. وقتی از آقای بردبار پرسيد "ديشب خوب بود؟" بردبار جواب داد "خيلی بد بود" و در جوابِ کامران که با کمی خوشحالی دليلش رو پرسيد گفت "اين پشه ها اصلا نگذاشتند بخوابيم. راستی تو ميدونی پشه ها روزها کجا ميرن که شبها برميگردن؟" فکر کردم که لابد صبحها ميخوابن. ه
هر بار که روشی دنبال يکی از فيلمهای مهران مديري ميره و با شوق و ذوق نگاه ميکنه، من مهران مديری رو دعا ميکنم که باعث شد دختر ما به سريال های ايرانی علاقمند بشه. ه
آقا مگسه هنوز هم داره در خونه پرواز ميکنه و من ديگه ولش کردم. در حال حاضر من و مگسی و نيلگون (ماهيمون که معرف حضور هست) سه موجود زنده در خانه هستيم. يک جورايی خودم رو بهشون مرتبط حس ميکنم و بودنشون روی بودن من اثری داره که نميدونم چيه.ه
.
خوب بود دستگاهی بود که فکرهای مغز ما رو به يک زبان تبديل ميکرد و مينوشت. اونوقت از هر روز يک کتاب صد منی در مي ومد.ه
.
پ ن
ميدونم که اين نوشته سر و تهی نداره. بعد از خوندن احتمالا ميگين حالا پيدا کنيد پرتفال فروش را.ه
هُردود کشيدن از اصطلاحاتیه که من فقط از مامانم شنيدم و يعنی با عجله رفتن. ه

3 comments:

  1. من هم شنیدن این اصطلاح را . همیشه یاد صدای قطار می افتادم.ه

    راستش من عاشق بارونم. معمولا هم رشته اموری که از دستم در رفته باشه وقت بارون می آد دستم. در شرایط حاد می رم زیرش تا خیس آب شم!!ه

    ReplyDelete
  2. زیبای زندگیMay 28, 2009 at 4:03 PM

    چقدر خوبه که آدم بتونه با هر موجودیارتباط برقرار کنه.این یعنی قدرت انطباق بالایی داری خانومی..
    راستی اون فیلم مذکور هم برای چهار ماه قبل از نامزدیمونه.توی اون فیلم عشق ما بعد از ند سال لو رفت.و باعث خواستگاری و نامزدیمون شد.

    ReplyDelete
  3. یه مرد امیدوارMay 31, 2009 at 1:17 AM

    من خیلی از هوای بارانی و ابری خوشم نمی‌اومد اما چندین ساله بدم هم نمی‌آد. بعضی چیزا مخصوص این موقع‌هاست. مثل یه فنجون چای داغ کنار پنجره با بوی بارون و یه‌کم هم نمناکی حاصل از پاشیدن بارون رو دست از لای پنجره باز...

    ReplyDelete