Wednesday, September 23, 2009

قاصدک

توی چهاردیواری خانه نشسته ای و پنجره ها بسته اند. قاصدکی رقص کنان جلوی چشمت ظاهر می شود، اول فکر می کنی که چشمت اشتباه کرده. باز نگاه می کنی و می بینی که واقعی ست. حتما پشت در کمین کرده و تا در باز شده، تو آمده. وقتی این قاصدک را در دستت گرقتی، مطمين هستی که برایت نوید و بشارتی آورده. شک نداری که آرزوی تو را با خود تا سرمنزل مقصود می برد. ه
.
فرصتِ کوتاهِ آرزو را در مشت گرفته ای. دلت می تپد و چشمت خیس می شود.ه
.
آرزویی را که مدتیست مرتب بر دل و زبانت جاری می شود، بگوشش می خوانی. آرزویی برای خودت، خانه ات، وطنت. آرامش و آزادی. روانه اش می کنی در حالیکه یقین داری آرزویت برآورده میشود. ه

2 comments: